نقدی بر نمایش ترس و نکبت رایش سوم به کارگردانی علیرضا اخوان

ترس و نکبت رایش سوم

همزمانی پایان جنگ جهانی دوم در اروپا و سقوط رایش سوم با تماشای نمایش «ترس و نکبت رایش سوم» اتفاق جالبی بود! از حامد فعال بازیگر این نمایش جهت دعوت، کمال تشکر را دارم.

برتولت برشت نمایش را در خلال سال‌های ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۸ در دوران تبعید از آلمان نازی در دانمارک به رشته تحریر درآورد. مضامین اصلی نمایش شامل وحشت‌های درونی شده در مردم از گشتاپو و یکدیگر، شکاف‌های خانوادگی، سرکوب آزادی اندیشه و طنز تلخ و انتقادی هستند و به شیوه سبک خود برشت، تئاتر حماسی و به صورت کاملا مستقیم پیام خود را منتقل میکند و به دنبال تشویق مخاطب به اندیشیدن و آگاه شدن است!

من نمایش را در ۲۱ اردی‌بهشت ۱۴۰۴ در تماشاخانه هما به کارگردانی علیرضا اخوان و به تهیه‌کنندگی نادر ‌فلاح و افسانه کاشفی و با بازیگری ساناز ‌آقایی، بهادر ‌باستان ‌حق، سعید ‌پارسا، مارال ‌جمال ‌پناه، محمد ‌سلطانی، نازنین علیمردانی، حامد ‌فعال، سنا ‌فلاح، حسنا ‌فلاح، آرمان کریمخانی، سعید ‌یعقوبی تماشا کردم.

فضا به شدت مینیمال چیدمان و طراحی شده بود و از المان‌های نور به خوبی برای تعریف محیط استفاده شد، تا جایی که چند باری یاد فضاسازی در مکتب اکسپرسیونیسم آلمان می‌افتادم. صداها، نورها، سایه‌ها همگی به درون‌مایه نمایش یعنی القای حس ترس و عدم اعتماد کمک شایانی می‌کردند.

در خصوص دیالوگ‌ها‍، نوع ترجمه، استفاده از کلمات حماسی و روایت روان داستان و نقد مستقیم، به شیوایی کلام و درک بهتر معنای گفتمان‌ها کمک می‌کرد. پیام اصلی هر اپیزود مستقیم منتقل می‌شود و بازیگران با استفاده ماهرانه از تکنیک‌های صدا، جیغ‌های طبیعی، حرکت‌های صریح و حتی طنز تلخ رفتاری در مواجهه با مسائل، به درک بهتر محیط و فضا کمک می‌کردند.

در این اجرا، شش اپیزود از نمایشنامه به صحنه درآمد که هر یک مستقل از دیگری هستند. مهمترین چالش برای نمایش‌های اپیزودیک، استفاده برابر از بازیگران است چرا که چنین نمایش‌هایی یک بازیگر اصلی و بازیگران فرعی ندارد و در واقع همه بازیگران اصلی هستند. من در اینجا متوجه شدم آقای اخوان در هر اپیزود از چند بازیگر به عنوان نقش اصلی آن اپیزود استفاده می‌کند و دیگران بازیگران فرعی آن اپیزود هستند. این چرخش نقش‌های اصلی بین بازیگران جالب توجه شود.

در یکی از اپیزودها، یک خانم عزادار برادر کشته شده خود است و همسر وی می‌خواهد که او عزاداری نکند چرا که اگر گشتاپو بفهمد، دیگر نمی‌تواند در کارخانه هواپیماسازی کار کند و در مشاجره بین این دو یک دیالوگ عمیق بیان می‌شود:‌ «اگر هواپیما نسازم نمی‌توانم کار کنم و اگر کار نکنم زنده نمی‌مانیم». اینگونه بود و هست زندگی در ترس و نکبت رایش…

تهیه بلیت از سایت تیوال