برنامه ریزی برای کنترل زمان و مدیریت آن یک چالش جدی برای زندگی امروز است.
بعضی آدما هستن توی زندگیشون هر هفته برای هفته بعدشون برنامه ریزی میکنن و تصمیماتی میگیرند که برای انجامشون از هیچ کاری دریغ نمیکنن. برای نمونه شما تصمیم میگیرید در روز یکشنبه به این جلسه برید و در روز سهشنبه اون پروژه رو تحویل بدید.
همه چیز خوب پیش میره تا اینکه یک عامل خارجی سبب میشه شما نتونید اون برنامهای که داشتید رو به خوبی پیش ببرید. گاهی اوقات ممکنه آدم خودش به این نتیجه برسه که باید این کار عقب بیفته و دلیل براش میآره، اما در مواقعای که دیگری عامل هست دو حالت پیش میآد. حالت اول اینه که راحت میتونید اون عامل رو از خودشون دور کنید به شرطی که موقعیت دیگری از شما رو در خطر نندازه.
اما حالت دوم اینکه که عامل خارجی که باعث رخداد این اتفاق شده و نگذاشته برنامه شما به خوبی پیش بره، به نوعی موقعیت تورو به خطر بندازه و احساس کنی هیچ راهی دیگه جز قبول اون نداری!
در این حالت، این آدم از درون احساس انفجار میکنه
آرزو می:نه کاش الان دنیا تموم میشد یا اتفاقی میافتاد که من میمردم و جلوی کسی که بهش قول دادم و منتظر نشون دادن عمل به تعهدم هست، شرمنده نشم.
توی این حالت، یک آدمی مثل من به شدت کنترل خودش رو از دست میده. عامل اصلیشم اینه که احساس میکنه کسی وارد حریم خصوصیش شده ! از یک سمت مجبوره با عامل خارجی که سبب این تداخل شده کنار بیاد و از طرف دیگه باید فردی که بهش قول داده بود رو از خودش نرنجونه و به نوعی شرمندش نشه!
خیلی سخته، خیلی سخته بتونی این وضعیت رو کنترل کنی. خودتون سعی کنید با یاد آوری یک خاطره در این موضوع جای من بگذارید. واقعا چکار میکردید!
یک مثال سخت میزنم:
شما قراره جایی استخدام بشید. تمام مراحل به خوبی پیش میره و تصمیم گرفته میشه از این دوشنبه سر کار بیایید. روز دوشنبه صبح در راه رفتن به محل کار ناگهان بهتون خبر میدن که پدرتون حالش بد شده و باید بیاید خونه که ببریمش بیمارستان. توی این حالت واقعا سردرگم میشید و احساس میکنید هر راهی رو برید یک چیز با ارزش رو از دست میدید.
بیشتر افراد پدرشون رو انتخاب میکنند مگر اینکه، مگر اینکه گزینه جایگزین وجود داشته باشه. برای نمونه همسایتون میگه من میبرم شما نمیخواد برگردی. حالا حالت بدتری به وجود میآد به اسم عذاب وجدان که پدر واجبتر بود.
فقط میتونم بگم بدترین عذابی که این حالت داره سردرگمیه.
یادداشت امیدها را رها کن، اینجا جهنم است را مطالعه کنید.
برنامه ریزی به اینجا ختم نمیشود
خودم رو مثال میزنم. من آدمی هستم که وقتی بخوام یک عدد رو به خاطر بسپرم، اگر اون عدد برای من زیاد جلوه کنه بیشتر از اونچه که هست توی ذهنم ثبت میشه.
این عمل از نگاه دیگران دروغ گفتن به حساب میآد در حالی که در ذهن من اصلا دروغ ثبت نشده!
مثلا من وقتی قراری با کسی میزارم توی ذهن خودم مسافت رو 40 دقیقه در نظر میگیرم. به هیچ عنوان نمیتونم به عوامل دیگهای که سبب ایجاد این تاخیر میشه فکر کنم و متاسفانه مسیر 40 دقیقهای ذهنم به 70 دقیقه تبدیل میشه و خودم از این حالت به شدت ناراحت میشم.
تا اونجایی که خاطرم هست توی این سه سال فقط 10 بار تونستم به موقع سر قرار و وعدهای که داشتم برسم. بعله خیلی بده اما چکار کنم ذهن و شخصیت من نمیتونه با این حالت که باید سروقت برسی کنار بیاد. جالبه خودم هم خیلی از این موضوع ناراحتم و خیلی تلاش میکنم حلش کنم اما باز شده واسه 1 دقیقه تاخیر پیش میآد!
به نظرم یکی از نشانههای این آدما اینه که میگن از شنبه رژیم میگیریم!
بله، تصمیم دارم تا پیش از عید آن تایم بشم.
پ.ن: از دوستان خواهشمندم اگر تجربهای نظیر این دو مورد داشتن برای من بفرستند. شاید روش اونجا بهتر تونست به من کمک بکنه.
مشکل داشتن مشلاتی که ناشی از عوامل خارجی هستند از وقتی که بصورت دومینویی گسترش پیدا نکنند قابل تحملند.مثلا همین مثال ترافیک.چیزیه که هیچوقت قابل پیش بینی نیست و دست ما نیست.صرفا بر اساس تجربه میتونیم وقت حرکت به سمت قرار یکم زودتر اقدام کنیم.مشکل از اونجایی شروع میشه که من به عنوان یه آدم میخوام این دومینوی مشکلات رو یجوری برطرف کنم اما همه ی اطرافم میخوان جلوم رو بگیرند.تنها رفتار معقولی که این جور مواقع میتونم بروز بدم اینه که صبر کنم تا این دومینو بریزه و تموم بشه از اول شروع کنم به ساختنش.احتمالا رفتار بهتری هم میشه بروز داد که من بلد نیستم و پی یاد گرفتنش هستم