عباس ملک حسینی

پخش کننده بین المللی فیلم، مشاور تجارت الکترونیک

با من همراه شوید تا سوار بر زیردریایی افسانه‌ای ناتیلوس به عمق اقیانوس‌ها سفر کنیم؛ جایی که در دریای شگفتی‌ها «عطارُدوار دفترباره می‌شویم»، رازهای عجیب را کشف می‌کنیم و داستان‌هایی جذاب از دنیای ناشناخته‌ها را می‌خوانیم. مقصد ما، زیبایی‌ای است که در ژرفای شگفت‌انگیز این دنیا انتظارمان را می‌کشد.

اینجا، در عطاردوار، میزبان شما هستم. من عباس، و در این وبلاگ یادداشت‌های شخصی‌ام از زندگی، دنیای پخش فیلم‌های مستند تجارت الکترونیک را با شما به اشتراک می‌گذارم. از مقالات و مصاحبه‌ها گرفته تا تجربه‌هایی که از مواجهه با گوشه و کنار زندگی به دست آورده‌ام.

نوشتن برای من چیزی فراتر از کلمات است؛ ابزاری برای جاودانه کردن احساسات، ایده‌ها و لحظه‌ها. برای فردی که عاشق گفتگو و تبادل فکر است، چه چیزی بهتر از نوشتن و اشتراک آن در دنیای بی‌مرز اینترنت! اینجا، هم از عشق به تجربه‌ها خواهم گفت و هم از درسی که از این تجربه‌ها می‌گیرم. همه چیز برای من یک ماجراجویی است؛ چه تجربه شخصی باشد، چه مطالعه دیدگاه بزرگان.

این وبلاگ دریچه‌ای است به دنیای من و کارهایی که دوستشان دارم. از فعالیت‌های حرفه‌ای‌ام در سوزیان، تا دغدغه‌ها و علایق شخصی‌ام که در عطاردوار با شما به اشتراک می‌گذارم.

به وبلاگ عطاردوار خوش آمدید. عباس/

عباس ملک حسینی
یه گوشی بود یه گوشی!

یه گوشی بود یه گوشی !

یادمه عید سال 1387 بود که پدرم خیلی اصرار کرد باید موبایل بگیری. من اون موقع علاقه‌ای به تلفن همراه نداشتم و ترجیح می‌دادم با ایمیل و مسینجر کارام رو راه بندازم.

اصرارهای مداوم پدر نتیجه داد و ما یک عدد گوشی و سیم‌کارت خریدیم. روز فعال‌سازیشون شد 9 فروردین همون سال.  سال بعد همون تاریخ وبلاگ اولم رو فعال کردم.

نتیجه این شد که گوشی، سیم‌کارت 15 سال و وبلاگم با من 16 سال اختلاف سنی پیدا کردند.

و جالب اینجاست که راه‌اندازی وبلاگ جدیدم همزمان با تهیه یک گوشی جدید هست!

این پست رو ویژه برای گوشی اولم می‌نویسم. برای خاطراتی که باهاش داشتم. نام مخاطبینی که کامل جا نمی‌شد، ظرفیت 60 پیامک دریافتی و 15 پیامک ارسالی و خاطرات روزانه‌ای که توی بخش نوشتن یک پیام جدید می‌نوشتم و چون نمی‌شد جایی ذخیرش کرد بعد از پیاده شدن از اتوبوس پاک می‌شد!

به نظر من مهم نیست آدم به چیزی دل ببنده که ارزش مادی یا معنوی بالایی داشته باشه، مهم اینه تو چقدر برای اون چیز یا کس ارزش قائل هستی و بهش عشق می‌ورزی و لایق دل‌بستن می‌دونیش.

موبایل من هیچی نداشت. حتی یک سال آخر زنگ و ویبرش از کار افتاده بود و فقط با نور چراغش می‌فهمیدم کسی داره زنگ میزنه. برای همین عادت کردم همیشه کج بزارمش جلوی خودم(مثل عکسی که ازش گرفتم) . اما شارژش ماشالله بعد از 4 روز تموم می‌شد :دی

یادمه سر همین مساله به هرکی شمارمو می‌دادم می‌گفتم اگر زنگ زدید و جواب ندادم بدونید به این علت متوجه نشدم و بعد بهش تک می‌زدم. الان به این دوستانم می‌گم اگر جواب ندادم بدونید خودم حوصله جواب دادن نداشتم چون کاملا متوجه شدم! :شوخی:

منتظر نظرات شما دوستان عزیزم هستم 🙂

 

22 در مورد “یه گوشی بود یه گوشی !”

  1. وبلاگت مبارک عباس جان. خاطرهٔ جالبی بود. همیشه اولین مادیات که آدم میخره جزو خاطرات خوب آدم میشه. من که بدشانسی آوردم و اولین گوشیم رو دزدیدن :))
    مراقبش باش حسابی 🙂
    ضمنا گوشی جدید هم مبارکه :ی

  2. عالی بود. اصن گوشی باید درب داغون باشه چیه این آیفون ها ملت باهاش کلاس میزارن. اصن باید 1100 نوکیا گرفت که هم بشه باهاش پیامک فرستادم هم تو جیب جا میشه هم راحت از جیب در میاد هم هر موقع آبگوشت گرفتی راحت به عنوان گوشت کوب میشه ازش استفاده کرد.

    1. آقا نکن نکن آبگوشت چیه ! من با این گوشیم خاطرات داشتم و زندگی کردم. یه بار فقط آب رفت توش میکروفونش از کار افتاد یه بارم داشتم باهاش پیامک می‌دادم خاموش روشن شد دیدم کلا ویبره و زنگش از کار افتاد. ولی انصافا چقدر چش بسته باهاش پیام دادیم :دی

  3. یک 3310 قدیمی نوکیا دارم که نگهش داشتم ، چون روزهای و ساعتهای زیادی رو باهاش صحبت کردم و اسنیک بازی کردم 🙂

    نوشتن دوباره مبارک 😉

  4. شهاب حسینی

    سلام…مرسی که خبرم کردید…امیدوارم مثل همیشه از نوشته های شما ….لذت ببرم….وبلاگ مبارک

  5. وبلاگ جدید مبارک!
    آخی این گوشیه خاطر برانگیزناک!!
    فک می کردم هنوزم همین گوشی رو داری فکر نمی کردم بتونی ازش دل بکنی :))

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید