مدیر تجارت الکترونیک، کپی رایتر و تهیه کننده محتوا
با یکدیگر سوار بر زیر دریایی افسانهای، ناتیلوس، میشویم و به اعماق اقیانوس میرویم. برای غرق شدن در دنیایی که «عطاردوار دفترباره میشویم» و به کشف رازهای عجیب و داستانهای جذاب عالم میپردازیم. برای رسیدن به عمقی بس زیبا و شگفت انگیز!
شما در عطارُدوار مهمان عباس هستید. در این وبلاگ یادداشتهای شخصی از عوالم مختلف را بیان میکنم. مقالات و مصاحبههایی که انجام میدهم و همراه با آن از دنیای تجارت الکترونیک و نشر میگویم و از تجربیاتی که در زمینههای مختلف با آنها مواجه میشوم.
وبلاگنویسی و بیان سخنان و حرفهای دل همیشه برای من شوقانگیز و دلنشین بوده است. برای یک برونگرا که علاقهمند به صحبت کردن است و در عین حال میخواهد همه چیز برای او جاودانه شود، چه چیزی بهتر از نوشتن و نشر آن در فضای اینترنت!؟
در کنار برونگرا بودن، شما با یک تجربهگرا مواجه میشوید که برای او خوب و بد تعریف ندارد و همه چیز در دنیا حاصل تجربه است. تجربه شخصی یا مطالعه تجربیات بزرگان؛ به همین دلیل است که این جمله سقراط را سر لوحه زندگی قرار دادهام:
«زمان و فرصتی که دارید را با استفاده از نوشتهها و تجریبات دیگران، صرف رشد شخصی خود کنید.»
در نهایت حاصل تجربهها و فعالیتها، کارهایی است که از آنها لذت میبرم! هماکنون فعالیتهای تجارتی من در دو مجموعه مشاوره تجارت الکترونیک سوزیان و مجموعه انتشاراتی نسل نواندیش متمرکز است و در کنار آن امور و علایق غیرانتفاقی را با عنوان عطارُدوار منتشر میکنم.
شهریور ماه ۱۳۹۸، یک آگهی برای نمایشگاه عکاسی از ایران در پرتغال در یک گروه گردشگری توجهم را به خود جلب کرد. این آگهی درخواست ارسال عکس با مسافران و توریستهایی که به ایران مراجعه میکنند را داشت. هدف برگزاری نمایش دادن شادی و حس واقعی توریستها از مهماننوازی ایرانیان بود. به حساب کاربری اینستاگرام ژوآ، مدیر نمایشگاه رفتم و با هم صحبت کردیم. متوجه جذابیت ایده شدم اما ژوآ با فضای ایران و تبلیغات و بازاریابی در این کشور آشنایی نداشت. صرفا با یک اینستاگرام تصمیم داشت همه برنامه را پیش ببرد. بدین ترتیب عکسهایی که از تورهای خودم داشتم را برای او فرستادم و تصمیم گرفتیم به او پیشنهاد همکاری بدهم که با استقبال ژوآ مواجه شد. سه روز زمان صرف تحقیق و بررسی برای نوشتن برنامه اجرایی کردم.
در تصویر بالا برنامه اجرایی برای تبلیغات و جذب عکس از ایران، با هدف شرکت در یک نمایشگاه بیناللملی را ملاحضه میکنید. به کمک علی آجودانیان عزیز، مدیر ویرگول، وبسایت فارسی ژوآ به آدرس https://fa.imagenario.net بر بستر ویرگول راهاندازی شد. دلیل اصلی انتخاب ویرگول هم سادگی در راهاندازی بود. نه هزینه لازم برای طراحی یک وبسایت جدید و کاملا را داشتیم نه زمان و نه انگیزه. در مدت فعالیت و تبلیغات هم وبسایت بازدید خیلی خوبی گرفت.
برای ویدئوهای مورد نیاز هم به سرعت زیرنویس فارسی قرار داده میشد و در بستر آپارات و دیگر سرویسهای ویدئویی منتشر میکردیم. فکر میکنم ایده ساخت پرچم ایران از عکسهای مسافران و ایرانیان هم در طول دریافت تصاویر به ذهن ژوآ رسید. تقریبا نزدیک به ۳۰۰ عکس خوب و با کیفیت به نمایشگاه عکاسی ارسال شد.
در طول اجرا و با مطرح شدن بیشتر خبر نمایشگاه عکاسی، دوستان و علاقهمندان و فعالان صنعت گردشگری ایران هم به تبلیغات کمک بسیاری کردند. از دوستان عزیزم در مجموعه TAP Persia، آقایان هادی ناجی، رسول ذبیحی و امیر حمیدفر و سرکار خانم فاطمه خلیلی کمال تشکر را دارم که در امر اطلاع رسانی کمک شایانی به ما کردند.
این تجربه هم یکی از تجربههای بینالمللی من بود. هم به یاد داد چگونه با مهارتها و کلاسهای جهانی کار کرده و هم اینکه از ظرفیتهای موجود در ایران برای یک حرکت بینالمللی استفاده کنم. در ادامه از شما دعوت میکنم نظر ژوآ را در خصوص این همکاری بخوانید:
متن انگلیسی
EN – In August 2019, I held in Portugal a photographic exhibition showing my remarkable trip to Iran. More than showing my professional portfolio, the aim for this exhibition was to spread a positive message regarding many misconceptions about this country. I could not have found a better partner to bring this idea to life.
From the very first moment, Abbas brought his sympathy, honesty and knowledge to this project. He not only contributed with some of his personal photos, but also used his online marketing skills to reach larger audiences and involve local community.
He was a major key to create one printed flag composed by more than two hundred pictures of happy travelers in Iran, a symbol of local hospitality and kindness.
The exhibition was a huge success and I will be forever thankful to Abbas for his friendship, trustworthy personality and permanent professional approach.
در آگوست ۲۰۱۹، در کشور پرتغال یک نمایشگاه عکاسی برگزار کردم که سفر جالبم به ایران را نشان میداد. هدف از این نمایشگاه بیشتر از آنکه حرفهام را نشان دهد، نمایش پیام مثبت در مورد بسیاری از سو برداشتهایم در مورد این کشور بود. هرگز نمیتوانستم همراهی بهتر او پیدا کنم تا این ایده را به اجرا بگذارم.
از همان لحظه اول، عباس همدلانه و صادقانه اطلاعات خودش را برای اجرای این پروژه در اختیارم گذاشت. او نه تنها برخی از تصاویر شخصی خودش [تصاویر تورها] را در اختیارم گذاشت بلکه از مهارتهای بازاریابی آنلاین خود برای جذب مخاطبین بیشتر و جذب گروههای محلی [گروههای گردشگری] استفاده کرد.
او عامل اصلی و مهم در خلق پرچم چاپ شده از بیش از ۲۰۰ عکس از مسافران خوشحال در ایران بود و این پرچم نماد مهماننوازی و مهربانی ایرانیان است.
نمایشگاه موفقیت بزرگی شد و همین همیشه بابت دوستی، شخصیت ارزشمند و رویکرد کارشناسانه [تخصصی] عباس از او سپاسگزارم.
ژوآ پدرو پینتو
ویدئو معرفی پرچم
در این ویدئو از تصاویر ارسالی برای ساخت یک پرچم ایران استفاده شده است.
اگر شما هم مثل من به اقتصاد علاقهمند هستید و شاید روزی در این زمینه تحصیل کنید و حتی شاید بخواهید ادامه مسیر زندگیتون رو در راه اقتصاد بگذارید، و همچنین میخواهید در زمینههای مختلف اقتصادی مثل تورم، بودجه، خصوصیسازی و دیگر موارد از اساتید دانشگاه و متخصصین این زمینه، اطلاعات کسب کنید و نه مهمانان و کارشناسان اقتصادی برنامههای تلویزیونی داخلی و خارجی، پیشنهاد میکنم پادکست سکه رو از دست ندید.
این پادکست به همت مهدی ناجی و گروهی از دانشجویان دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، راهاندازی شده است و در زمینههای مختلف اقتصادی به مصاحبه با متخصصان میپردازد. مهدی ناجی تلاش میکند تا مفاهیم و واژههای تخصصی اقتصادی که در این برنامه بیان میشود را سادهسازی کرده و مخاطبین خود را صرفا متخصصان اقتصاد نمیبیند.
به نظر من یکی جذابترین قسمت این پادکست سکه، گفتگو با دکتر علی سعدوندی در خصوص تورم است. اینکه قیمت حاملهای انرژی مثل بنزین و گرانفروشی تاثیری در ایجاد تورم ندارند بلکه دلیل اصلی تورم سیستمهای مالی و بانکداری و موارد دیگر است. یا در قسمت دیگری با موضوع خصوصی سازی با دوست عزیزم دکتر مرتضی کاظمی صحبت میکنند. مرتضی چند سالیست به صورت تخصصی در زمینه خصوصیسازی تحقیق میکند و یادداشتهای ایشون به جد ذهن شما را نسبت به خصوصیسازی باز میکند.
جا داره تشکر ویژه کنم از مهدی ناجی و عوامل تولید این پادکست. تیم اجرایی: ایمان اسلامپناه، مبین گودرزی، بهداد گیلزادکهن، محمدعلی مردان، علی ملکمحمدی
پیش از دعوت به شنیدن پادکست سکه از شما دعوت میکنم پاراگراف پایین در خصوص اثر دانینگ کروگر را مطالعه کنید.
اثر دانینگ کروگر چیست؟
بدون شک برای هر کسی این اثر رخ میدهد. زمانی که شما با یک موضوع و مبحث جدید آشنا میشوید، حس دانایی و علم و غرور میکنید و با اطرافیان به گونهای صحبت میکنید که گویی چند سالیست زندگی خود را وقف این موضوع نمودهاید. برای مثال همین موضوع اقتصاد. اگر به تسلط اساتید این پادکست دقت کنید متوجه میشوید زندگی خود را در این مسیر گذراندهاند. حال چون منی که چند سالیست وارد مباحث اقتصادی شده است، بعد از شنیدن این پادکست احساس غرور کرده و حس میکند تمام مباحث اقتصادی را میداند! اگر شما به تازگی وارد این مباحث شدهاید و تصمیم به شنیدن این پادکست دارید دقت کنید در مرحله «بیچاره و مغرور» این نمودار قرار دارید.
بدین ترتیب اگر اشتیاق خود را به اقتصاد یا هر موضوعی دیگر ادامه دهید، دچار یک اضطراب کوچک میشوید. در این مرحله یا رها میکنید یا با انگیزه ادامه میدهید. در نتیجه پس از سالها تحقیق و بررسی، ماهر میشوید و متخصص و به آگاهی میرسید. [اطلاعات بیشتر در ویکی پدیا]
پادکست سکه را از کجا بشنویم؟
پادکست سکه را میتوانید با جستجوی Sekke در تمامی پلتفرمهای پادکست پیدا کرده و بشنوید. پیشنهاد میکنم اینستاگرام این پادکست رو هم دنبال کنید. sekke_podcast@
1 دسامبر 2018 1 دسامبر 2018 / سفر و گردش / 15 دقیقه برای مطالعه
برای من سفر یعنی کشف ماجراهای جدید، آشنایی با فرهنگ مردم و درک همنشینی با فرهنگی جدید. اصولاً رفتن به یک شهر و یک محل تفریحی بدون هیچ گفتگو و کشفی، معنی سفر نمیدهد و فقط عبور و توقف در یک محل است.
سفرکردن را از آبان ١٣٩۶ رسماً در برنامه زندگیام قرار دادم و شروع به کشف کردم. جالب است که بدانید کمی پس از بهدنیا آمدن من، علاقه و انگیزه خانواده برای سفر خانوادگی تقریباً از بین رفت و فقط با دلایلی مثل مراجعه به پزشک در شهری دیگر سفر میکردیم! هرچند سفرهایی در کودکی داشتیم اما هیچ خاطرهای از آنها نداریم. جذابترین ماجراجویی برای من سال ۱۳۸۴ بود که پدرم را برای آمادگی پیش از عمل آنژیوگرافی بستری کردیم و من از فرصت استفاده کردم و به موزه ایران باستان برای دیدن منشور کورش بزرگ رفتم! واقعاً هیجانانگیز بود و از همه سؤال میکردم. آن زمان نه نقشه گوگل بود نه نقشه چاپی داشتم! از یک نقطه تهران به نقطه دیگر رفتم، درنهایت هم منشور را دیدم؛ ولی چون دوربین نداشتم، هیچ عکس و ثبتی هم از آن بازدید تهیه نکردم.
در این یادداشت ماجرای سفرهایم را تعریف میکنم، اینکه هر سفر چه چیزهایی به من یاد داد و چقدر توانستم بهتر با فرهنگهای گوناگون ارتباط برقرار کنم. من خودم را یک سفربرو میدانم. واژه سفربرو را اولینبار پیمان یزدانی در توییتر نوشت. این واژه برای کسانی به کار برده میشود که سفر بخشی از زندگیشان است نه شغل و هدف نهاییشان. شاید بهترین معادل انگلیسی برای سفربرو، travel person باشد.
سفر قشم
۱۸ تا ۲۱ آبان ۱۳۹۶با نسیما
من اهل خوزستانم و باید اعتراف کنم تا پیش از این سفر، خلیج فارس را ندیده، پا در ساحلش نگذاشته و از شرایط شرجیاش لذت نبرده بودم. سفر قشم برای من هیجان یک سرزمین بکر و دیدن جزیره خاص خاکی بود. حس و حالی که به کیش داشتم، حال تجملاتی و لوکسبودن اغراقآمیز بود (که نمیدانم چقدر درست است)، برای همین قشم را انتخاب کردم. وقتی وارد جزیره شدم بهسرعت به ساحل رفتم و از آرامش آب خلیج فارس لذت بردم.
این جزیره بزرگترین جزیره خلیج فارس است که زمانی تحت کنترل پرتغالیها بود، به همین دلیل آنجا میتوانید کمی معماری پرتغالی ببینید. روستاهای بسیار زیادی در جزیره بود و به دلیل وجود فرهنگ اهل تسنن، فرهنگ بلوچی و عربی هم دیده میشد. خارجیهای قشم کارگران و مدیرانی بودند که برای تجارت و فروشندگی در جزیره اشتغال داشتند. نتوانستم بافت سنتی و قدیمیای در قشم پیدا کنم، شاید به این دلیل که تصمیم گرفته شده بود همه چیز را مانند کیش مدرن کنند. در روستاها بافت روستایی دیده میشد؛ ولی بافت خاص شهر قشم را ندیدم.
من و نسیما برای گشتن جزیره از خدمات شرکتهای گردشگری استفاده کردیم. مهمترین سؤال همسفران، تعداد منارههای مساجد بود! نمیدانم از چه زمانی این شایعه باب شد که مسجد یکمناره یعنی مسجد اهل تسنن و مسجد دومناره یعنی مسجد شیعه! اما واقعیت ندارد.
با قایق به جنگلهای حرا رفتیم. جزر و مد آب جذابیتی عجیب داشت. ما در میان آب و جنگلها یک جزیره کوچک دیدیم. من از قایقران خواستم توقف کند و کمی در جزیره بمانیم. درحالیکه در جزیره بودیم، تصویر پانارومایی را که در بالا دیدید را گرفتم. بعد از نیم ساعت آب بالا آمد، تقریباً چیزی از جزیره نماند و داشت کامل زیر آب میرفت. همان لحظه دلم خواست آنجا را با یک میله نشان کنم تا دوباره به همانجا برگردم. این جنگلها تنهایی و عالمی عجیب با خود داشتند. نسیما هم هرجا ساحل میدید، شروع به جمعآوری صدف میکرد!
در آن دوره من افسردگی خفیف داشتم. این سفر به من کمک کرد تا راحتتر با این سگ سیاه افسردگی مقابله کنم. دره ستارگان قشم برای من آرامشی عجیب داشت، فضایی پر از خاک که باعث شد قید هرچیز را بزنم و از خاکش لذت ببرم. برای میگو هم که شده باید دوباره به قشم و هرمز بروم!
سفر استانبول
۱۵ تا ۱۸ آذر ۱۳۹۶با محمدرضا موسوی و حسن احمدی
سفر استانبول بهانهای شد برای اولین سفر خارجی و همچنین دیدن دوباره محمدرضا که تازگی به سوئد مهاجرت کرده بود. واقعیت این است که هیچ ایدهای از این شهر نداشتم. با دوستان تُرکم تماس گرفتم که متأسفانه هیچکدام در زمان سفر من در این شهر نبودند. به هرحال با هواپیمایی آتا به ترکیه رفتیم، ریسکی که هرگز دیگر آن را تکرار نمیکنم!
هوای استانبول خیلی سرد بود. همان شب به میدان تقسیم و یادمان جمهوریت رفتیم. در آنجا شایعهای وجود داشت مبنی بر اینکه ژنرال کنار اتاتورک، رضاشاه است! البته عکس ملاقات رضاشاه با آتاتورک را در اطراف اسکله و ورزشگاه تیم بشیکتاش توانستم ببینم. در هر صورت ژنرال یادمان، رضاشاه نیست.
در بخش اروپایی بوی شهر کُنستانتینوپولیس به مشامم رسید. در مسجد معروف ایاصوفیه که عمری بیشتر از اسلام دارد، نمادهای مسیحیت و اسلام در کنار یکدیگر به چشم میخوردند. ترکیب هویت و معماری اروپایی در دل فرهنگ اسلامی خیلی دلنشین بود. استانبول گذرگاه آسیا و اروپاست، ازاینرو تنوع فرهنگی بسیار زیادی به چشم میخورد. به دلیل افزایش تعداد مهاجران سوری، زبان سوم شهر پس از ترکی و انگلیسی، عربی است. در بافت قدیمی شهر، یعنی در بخش اروپایی و اطراف میدان تقسیم، محلهها و بازارچههای قدیمیای وجود دارند که شهروندان و مسافران بیشتر برای رستوران، کافه و بار به آن نقاط میروند. غذاهای خوشمزه این رستورانها را نباید از دست داد.
بسیار اتفاقی وارد بخش آسیایی استانبول شدیم. در بخش آسیایی زندگی روزمره مردم را دیدیم. همان سبک و شیوه خریدی که در بازار بزرگ تهران بسیار میبینیم. در بازار بزرگ استانبول با وجود مرمت و زیبایی چشمنواز، بیشتر فضای توریستی دیده میشد. برخلاف بازار تهران که تجارت عادی در جریان است، در بازار بزرگ استانبول بیشتر تجارت توریستی جاری است.
سفر با کشتی به جزیره بویوک آدا هم برای من خیلی دلنشین بود و اولین حسی که از جزیره گرفتم، سکوت و آرامش برای نویسندگی بود! انگار از تمام زندگی ماشینی دور میشوی و با صدای درشکه و زنجیر دوچرخه زندگی جریان مییابد. دوست دارم برای یک ماه ویلا اجاره کنم و شروع کنم به نوشتن. فضا و آرامش لازم برای نویسندگی را که فکر میکردم در رویا پیدا میشود، در اینجا یافتم.
از لذتها و خاطرههای دیگر استانبول، تلاش برای فارسی صحبتکردن و ایجاد ارتباط بود. حتی یکبار پلیس من را دستگیر کرد و وقتی فهمید پاسپورت ایرانی دارم، با احترامی خاص رفتار کرد و مشکلم حل شد! به قول بچهها حس تهران و وطن به آدم دست میدهد!
سفر شمال خوزستان: اندیمشک، دزفول و شوش
۴ تا ۶ فروردین ۱۳۹۷با مهدی تقیزاده و خانواده
عید امسال کمی دیرتر به خوزستان رفتم. میزبان دو مسافر از جمهوری آذربایجان و فرانسه بودم و با همدیگر سال نو را در زیر برج آزادی تحویل کردیم! مهدی با خانواده خود در خوزستان بود و من از او دعوت کردم به اندیمشک بیاید. اهل خوزستانم و طبیعی است زیاد به این دیار بروم؛ اما اینبار با مهدی یک تجربه جدید بود. برای خودم هم حکم کشف داشت، بهخصوص وقتی برای اولینبار به مقبره یعقوب لیث صفاری رفتم.
هربار دیدن سد دز، شکوه قدرت انسان را زنده میکند. عبور از چند کیلومتر تونل که کارگران با دست کنده بودند، دیدن پنجرههای تونلها و تلاش آدمی برای کنترل نیروی عظیم آب، همه برای من جذابیت داشت. ابتدای جاده دهلران نزدیک کرخه یک پل شکسته قدیمی است که در دوران جنگ بهعنوان پل مخفی هم از آن استفاده میشد. این پل چند سال است بازسازی شده؛ اما گاهی با طغیانهای کرخه، بخشی از آن تخریب میشود. بکری این بخش از طبیعت و بیشهزارهای شمال خوزستان، هیچوقت از ذهن پاک نمیشود.
دزفول به خرمی و زیبایی رود دز است که از میان شهر میگذرد. پل قدیم دزفول یادگار رومیان اسیرشده به دست شاپور ساسانی است. مردم دزفول فرهنگی خاص دارند و شاید لازم باشد بارها به این شهر برویم تا از راز زندگی این مردم سر در بیاوریم.
خوزستان به قدمت یک تاریخ حرف برای گفتن دارد، هم درباره طبیعت، هم درباره تاریخ و هم درباره تنوع فرهنگی مردم این دیار. باید بیشتر دید، کشف کرد و شناخت.
سفر تبریز
از ۹۱ تا ۹۷با خیام عسگری، نرگس و دوستان تبریزی
اولین سفرم به تبریز با خیام عسگری بود. سال ۱۳۹۱ برای یک دوره آموزشی به تبریز رفتم. برخلاف همه شایعاتی که شنیده بودم، مردمی بسیار مهربان و خوشقلب داشت. همین باعث شد زود به زود دلم برای تبریز تنگ شود. سال ۹۳ بود که خواهرم نرگس همراه با همسر و فرزندانش ساکن این شهر شد و رفتوآمد من به تبریز بیشتر.
در تبریز باید به خانههای تاریخی مشروطه سر زد. یکی از قطبهای جنبش مشروطه ایران از این شهر آغاز شد، مردمی که برای عدالتخانه خون دادند و قحطیهای فراوان در راه این کشور کشیدند. شهر تبریز دارای معماری و شهرسازی خاص خود است. در مرکز تبریز منطقه الگولی یا شاهگولی سابق به معنی «استخر مردم» قرار دارد. این مرکز در دوره صفویه و قاجار توسعه یافت. پیشنهاد میکنم در سفر به تبریز به این استخر زیبا بروید و از تاواکبابهای آنجا بخورید.
سفر قفقاز:
۳۱ مرداد تا ۱۰ شهریور ۱۳۹۷با محمدرضا موسوی و حسن احمدی
از فروردین به پیشنهاد محمدرضا برای سفر با خودرو فکر میکردم که با سمند حسن از ایران به ارمنستان و بعد گرجستان برویم و درنهایت از مسیر ترکیه به ایران بگردیم. عبور زمینی از مرز هم جزو هیجانات خاص زندگی ما شد!
برنامه سفر از تهران شروع شد. مثل همیشه به ترافیک کرج رسیدیم و بعد مستقیم به سمت قزوین رفتیم. در قزوین زیبا قیمهنثار خوردیم و بهسمت زنجان حرکت کردیم. در زنجان به دیدن گنبد سلطانیه رفتیم. گنبد به دوره ایلخانی تعلق و معماری منحصربهفرد دارد. این اثر هشتمین مکان ثبتشده از ایران در یونسکوست.
نزدیک تبریز هندوانهفروشیهای کنار جاده واقعاً به ما انرژی دادند. برخلاف انتظار خانه معلم برای ما جا نداشت و مجبور شدیم در یک مسافرخانه نزدیک میدان ساعت اقامت کنیم. هوای تبریز عالی بود و دوباره تاواکباب. صبح بهسمت جلفا و مرز نوردوز حرکت کردیم. پیشنهاد میکنم اشتباه ما را تکرار نکنید، یعنی در ایران پلاک خودروتان را انگلیسی نکنید. لب مرز بهتر است.
ارمنستان
از کودکی مایل بودم ارمنستان را از نزدیک ببینم. سرزمینی به قدمت دوره اشکانی که تقریباً همیشه استقلال خود را حفظ کرده است، استقلالی از جنس فرهنگ، مذهب و زبان. این مردم در دورانهای گوناگون ظلم و ستم رومیان، امپراتوری اسلامی و بعدها عثمانی را تحمل کردند. ایرانیان در طول تاریخ نسبت به دیگر همسایگان با این مردم رابطه بهتری داشتند تا آنجا که در دوره صفوی در اصفهان آزادانه اجازه زندگی به آنها داده شد.
کشاورزی در ارمنستان خیلی رونق ندارد و بیشتر دامپروری است. این کشور در بیستوهفتسالی که از شوروی مستقل شده است، برعکس ترکمنستان و قزاقستان، درگیر فساد سیستماتیک و نفوذ شدید روسیه نشده و مسیر توسعه را آغاز کرده است، البته هنوز آثار بسیار زیادی از سبک زندگی کمونیستی در جایجای آن دیده میشود. در جاده رسیدن به ایروان نزدیک شهر تاتِو یک گله گاو دیدم که گاوچرانها به سبک آمریکایی لباس پوشیده و با اسب گله را کنترل میکردند!
برای من جالبترین بخش، بازسازی معماری و هویت ارمنی در شهر ایروان بود. ساختمانها به زیبایی در کنار یکدیگر با سنگ پوشیده شده بودند. فقط امیدوارم هرچه سریعتر کمکهای جهانی بیشتری به این کشور سرازیر شود تا وضعیت جادهها و کیفیت روستاها بهتر شود.
در بازار سنتی ورنیساج ایروان هرچیزی یافت میشد. با دیدن بعضی آثار دوره شوروی سابق واقعاً ذوق کردم، یعنی مدالها و پاسپورتهایی که هیچ ارزشی جز برای کلسکیون نداشتند. من در این بازار یکی از مدالهای افتخار دوره شوروی سابق متعلق به جمهوری سوسیالیستی خلق ارمنستان را خریدم. فروشنده فهمید ایرانیام، ازاینرو تلاش کرد فارسی صحبت کند و البته بسیاری از مردم تقریباً فارسی میفهمیدند.
ایروان با غذاهای بسیار خوشمزه برای من خاطرهانگیز شد. حتماً برای کشف بیشتر دوباره به این شهر زیبا سفر میکنم. در مسیر خروج از ایروان و ارمنستان به دریاچه سوان رسیدیم. آب دریاچه به معنای واقعی سرد بود؛ ولی شنا در آن شیرین بود.
گرجستان
در خانوادهام گفته میشود که نیای مادری ما به اقوام گرجی مهاجر در ۲۰۰ سال پیش برمیگردد. نمیدانم چقدر این موضوع درست است؛ اما همین انگیزهای برای دیدار گرجستان شد. عبور از مرز ارمنستان به گرجستان خیلیخیلی آسانتر از آن چیزی بود که فکر میکردم. پاسپورت بررسی شد و رد شدیم. همین!
فضای روستاها، خانهها، مزارع کشاورزی و جادهها، قدیمی و فرسوده بودند. مشخص بود در حال بازسازی و بهروزرسانیاند. برای من ابعاد مزارع کشاورزی خیلی جالب بود. نیم تا یک هکتار در نهایت! گویا ارگانیک هم بودند و برای همین علفهای هرز بسیار زیادی در مزارع پیاز دیده میشد. مسیر خیلی راحت بود و رسیدیم به تفلیس. شرایط گرفتن سیمکارت عجیب بود. شرکتها بعد از ساعت ۵ بسته میشدند. خیابانها جدولکشی نشده بودند و با خطوط سفید مسیر عبوری و دوربرگردانها نشان داده شده بودند، بااینحال از ایروان مدرنتر و اروپاییتر بود.
مدرنسازی خانهها و منازل هم جالب بود. خانهها یک حیاط مرکزی در وسط داشتند که حیاط خلوت و در پشتی بهسمت حیاط بود و در اصلی رو به خیابان. بسیاری از خانهها دیوارهای بسیار خراب ولی داخلی کاملاً شیک، مدرن و بازسازیشده داشتند. خانههای نقاط دورتر از مرکز شهر هم بیشتر آپارتمانی و بهجامانده از شوروی سابق بودند. متروی تفلیس هم واقعاً جالب بود. یک پلهبرقی با سرعت بسیار زیاد را تصور کنید که وارد زمین میشود. این مسافت حداقل سه دقیقه طول میکشد، یعنی سه دقیقه بدون توقف با پلهبرقی حرکت میکنید!
خیابانهای قدیمی تلفیس، تندیس مادر گرجیها، تلهکابین شهری، خواندن ساری گلین روی پل زیبای صلح، همه و همه خاطرات جالبی از تلفیس برای من ساخت. به خصوص اینکه یک نوازنده خیابانی ایرانی در روی پل صلح برای مردم ساری گلین با زبان آذری و فارسی اجرا کرد. بعد از تفلیس بهسمت باتومی حرکت کردیم. در راه به شهر گوری رسیدیم و در آنجا فقط توانستیم غذا بخوریم. کتلت کیاِفی و گوری را تجربه کردیم که مزه جالبی داشت.
شب به باتومی رسیدیم و بهسختی توانستیم خانهای را پیدا کنیم که اجاره کرده بودیم. دو جوان رقصنده بودند که دو خانه داشتند و یکی از خانهها را به مسافران اجاره میدادند! ایدهای خوب در یک شهر گران برای پول درآوردن.
باتومی حس دبی ندیده را به من داد. ساختمانهای بلند و جدید، سرمایهگذاریهای عجیب در این شهر و دریای سیاه چشمگیر بود. برای اولینبار ساحل سنگی میدیدم. واقعاً زیبا بود. آب دریای سیاه آنقدر گرم بود که دلم نمیخواست بیرون بیایم! همین باعث شد حسابی سرما بخورم و تا پایان سفر همراهم باشد.
ترکیه
ورود به ترکیه همه انتظارات ما از مرز را جابهجا کرد. عبور از مرز شش ساعت طول کشید! نزدیکترین عابربانک برای دریافت پول در شهری بود که از گذرگاه مرزی یک ساعت فاصله داشت و پنجاه دلار برای بیمه سه ماهه میخواستند! خود شهروندان ترکیه هم معترض بودند، طوری که یکی به مأمور عبوری گفت: «مگر بین ما و گرجستان جنگ شده؟»
شرق ترکیه بهخصوص ترابزون صد سال پیش یک منطقه ارمنی ـ یونانی بود. بیشتر نماهای اسلامی جدید و تازه بودند. برای همین مثل استانبول آثار تاریخی چندانی دیده نمیشد. جادهها و شهرهای مهم هم نوساز و مدرن بودند. شهر ارزروم تقریباً تاریخی بود. اتفاقاً روز ملی پیروزی آنجا بودیم و نیروهای ارتش ترکیه زیاد دیده میشد.
در ترکیه بهشدت سرما خوردم؛ اما این از تلاش برای گشتن شهر کم نکرد. در مسیر و جاده برگشت متوجه شدم برخلاف ارمنستان و گرجستان که اجازه ساختوساز در مناطق کوهستانی و طبیعی داده نمیشود، در بین کوهها خانههای ویلایی زیادی با فاصله بسیار زیاد از همدیگر ساخته شدند. چیزی شبیه شمال خودمون! در انتهای مسیر هم به آرارات رسیدیم. واقعاً شکوه و زیبایی خیرهکنندهای داشت.
در راه برگشت و گذرگاه مرزی، دلم برای ایران تنگ شد…
سفر کاشان
۱۸ مهر ۱۳۹۷با مهکامه مجدی
همیشه دوست داشتم کاشان را ببینم. واقعاً هیچ ایدهای از آن در ذهنم نبود. فقط خانههای آجری و گلی با بافت قدیمی که آن هم از صحبتهای مسافران در من ایجاد شده بود. سهشنبه به مهکامه گفتم برویم کاشان و او هم قبول کرد و پنجشنبه صبح سوار قطار ریلباس تهران به کاشان شدیم. دقیقاً ده ثانیه پیش از بستهشدن در، توانستیم به قطار برسیم!
هزینههای تاکسی در کاشان بسیاربسیار پایین بود. اول به میدان کمالالملک و از آنجا پیاده بهسمت مسجد آقابزرگ رفتیم. معماری بسیار جالبی داشت. رنگها و طرحها در نوع خود خیلی جالب بودند. حس کردم به داستانهای دوره قاجار برگشتم. یک لحظه احساس کردم وارد مهمترین شهر کاروانهای عبوری از اصفهان به ری شدم.
شهر کاشان واقعاً آرامش داشت. در میان خانههای تاریخی و کوچههای تنگ و باریک و ناهمگون، میشد هویت را احساس کرد. احساس امنیت بالا همراه کشف هویت و تاریخ بود. با مهکامه در یک قهوهخانه آبی زیبا صبحانه خوردیم و بهسمت خانه بروجردیها و حمام سلطان امیراحمد حرکت کردیم. برای مهکامه هم فضای شهر دلنشین و آرامش بخش بود. به قول خودش «کاشان آدم رو میگیره»!
به قول دوستان غربی، سقف حمام سلطان احمد حس آدمفضاییها به آدم میداد! در خانه بروجردیها حسابی عشق کردم، معماری خاص و ترکیبهای هنری بسیار زیبا. برای چند لحظه به فیلم «هامون» رفتم، جایی که خسرو شکیبایی به کودکی خود و ماجرای عزاداری میرود و مردم در گوشهوکنار در حال آمادهکردن نذریاند. حس کردم چه همدلی برای اجرای یک مراسم وجود دارد. متأسفانه در هیچ فیلمی جشنهای کاشان را ندیدم تا آن فضا برایم زنده بشود؛ ولی توانستم تصورش کنم.
در باغ فین کاشان معماری واقعی ایرانی را یافتم. در دل کویر و سختی دسترسی به آب، منابع آبی به خوبی کنترل شده و سرسبزی و خرمی به این باغ میآورد.
سفر بوشهر:
مرداد تا ۱۰ شهریور ۱۳۹۷با سامان ملیحه و دیگر دوستان
هله هله مالی…
بخشی از هویت اندیمشک و فرهنگ این شهر با بوشهر در ارتباط است. فرهنگ مداحی و عزاداری در اندیمشک مانند خرمشهر، به بوشهر نزدیک است و به لطف استاد جمال خجسته در این شهر توسعه پیدا کرده است، من هم با این فرهنگ بزرگ شدم و مایل بودم بوشهر را ببینم، شهری که هر کارش ریتم دارد. رقص ریتم دارد، قصه گفتن ریتم دارد، عزاداری ریتم دارد. دوباره میگویم، همه چیز ریتم دارد.
در سالهای اخیر به لطف هنرمندانی چون محسن شریفیان و نویسندگانی چون احسان عبدیپور، بیشتر و بیشتر با کوچه و خیابانهای بوشهر آشنا شدم. هیچوقت ورود به بوشهر و قدمزدن در ساحل خلیجفارس از ذهنم خارج نمیشود. چلچله بادی به مشامم رسید و هزاران صدا از دریا با خود آورد.
در دل کوچههای باریک و تنگ بوشهر با اروسیهای بسیار زیبا، زندگی و شوق در جریان بود. کوچههای باریکی که به مساجد بزرگ و قدیمی ختم میشد و مسجد شیخ صعدون یکی از آنها و دیگری مسجد قصابها در کنار بازار لیان بود. زیبایی این مساجد با شور مردم چند برابر میشد. شور و انرژیای که با سنج، دمام و بوق از ۱۱ شب شروع و تا اذان صبح ادامه پیدا میکرد.
در میان مردم و در خلال گپ با این عزیزان، زیبایی بسیار زیادی دیدیم. واقعاً خوشپوش و جذاب بودند. زن و مرد به زیبایی در کنار یکدیگر زندگی میکنند. فرهنگ دریا و اقیانوس و جهاندیدگی این مردم برای من شگفتانگیز بود. خانههای سنتی و بافت قدیمی خیابان ساحلی و دیدن این حجم از زیبایی در جنوب کشور خیرهکننده است.
حتماً دوباره به این شهر میآیم و حتماً به جاشوهایش سر میزنم.
من شهرهای دیگر مثل اصفهان، قم، زنجان، اهواز، گوری در گرجستان و ارزروم در ترکیه را هم دیدهام؛ اما سفر به این شهرها ماجراجویی نداشت. نهایت چند ساعت یا یک روز در این شهرها بودم. باید دوباره برگردم و دنبال ماجراجویی در دل هر کدامشان باشم.
طبیعتاً هر فردی سبک زندگی خاصی برای خود در نظر میگیرد. با چندبار سفررفتن و کوله برداشتن هم نمیشود جهانگرد شد. من هم قصد ندارم جهانگرد بشوم و از این راه اموراتم بگذرد؛ اما از سر گذراندن ماجراهای جدید در هر نقطه دنیا، لذتی وصفنشدنی دارد. در سفرها ممکن است آدمهایی پرتجربه ببینید که به شما در دیدن جهان از زاویهای نو بسیار کمک میکنند.
هزینههای سفر به دو بخش ریالی و یورویی تقسیم میشود. کل هزینه من ۲.۵۰۰.۰۰۰ تومان شد. در سفرهای خارجی هم درمجموع ۷۰۰ یورو هزینه کردم. سفرها خیلیخیلی اقتصادی نبودند. بعضی شبها بهترین رستورانها میرفتیم و محل اقامت با کیفیت مطلوب و با قیمت مناسب در سایتهایی مثل airbnb پیدا میشد. من ارز دولتی هم نخریدم و به دلیل پروژه تور تهرانگردی توانستم مقداری هم پسانداز کنم.
در اینستاگرام درباره سفرهایم بیشتر مینویسم و استوریها را هایلایت میکنم. اگر شما هم به سفر علاقه دارید، پیشنهاد میکنم دربارهاش مطلب بنویسید و احساس خود را برای دیگران مطرح کنید.
26 سپتامبر 2018 26 سپتامبر 2018 / روزنوشتهها / 7 دقیقه برای مطالعه
گوشی موبایل را خاموش کرده و تصمیم به لذت بردن از تنهایی گرفتم.
نکته: این یادداشت در ۱۴ دی ۱۳۹۶ نوشته شده است.
صداهای مزاحم اطراف رو باید قطع کرد! شاید فکر کنید من افسردگی دارم، منزوی شدم و حتی با اسکیزوفرنی اشتباه بگیرید. اما واقعیت رو بخواهید این منزوی شدن نیست، بلکه انتخاب استفاده از تنهایی هست. ما در دنیایی پر از اطلاعات، سیگنال، پالس و صدا قرار گرفتیم. فضایی که فرصت یک ساعت تنهایی و لذت بردن از خویشتن رو از آدم میگیره.
راستی آخرین باری که به صدای پرندهها یا نور ستارهها توجه کردیم کی بود؟
اگر زیاد حوصله و وقت ندارید نمیخواهید جزییات هر روز رو بخونید، به آخر صفحه برید. این خاموش کردن دکمه اینترنت برای گوشیم خیلی اتفاقی با محدودیت اینترنت در کشور همراه شد.
روز اول: استرس اطلاعات گوشی
ساعت ۷:۴۵ روز ۱۰ دی ۱۳۹۶ برابر با ۳۱ دسامبر ۲۰۱۷ میلادی زنگ ساعت گوشی به صدا در میاد. هنوز زوده بهتره کمی دیگه بخوابم. ساعت ۸:۳۰ زنگ دوم به صدا در میاد. گوشی رو باز و در نوار وضعیت دنبال گزینه وصل کردن دیتا میگردم. وجود نداره!
امروز با اتوبوس به دفتر میرم. با توجه به وضعیت ۹ دی امروز احتمالا خیابون انقلاب باید شلوغ باشه! صبح خبر خاصی نبود. در طول مسیر به کارهای امروزم فکر میکنم. میخوام توی گوشی و برنامه Todoist یادداشت کنم. یادم میافته سینک نمیشه!
به دفتر میرسم. برنامه شخصی تلگرام رو باز نکرده از دستکتاپ پاک میکنم. هیچ اپلیکیشن پیام رسانی نیست. فقط تلگرام کاری که اونم برای آپدیت کانال استفاده میشه و هیچ کانال و گروهی هم عضو نیست. ناتیفیکیشن گوشی طبق عادت میاد پایین، فقط یادآوری Todoist هست و دیتا/وایفای وجود ندارد!
ساعت ۱۱ برنامههای روزم در تودویست کامپیوتر نوشته میشه. ابزارهای تلفن و ایمیل راه ارتباطی من با دنیای خارج از دفتر هستند.
سه ایمیل ارسال میکنم. یک شماره تلفن مخاطب رو میخوام در گوشی ذخیره کنم. استرس یه سراغم میاد. میترسم گوشیم گم بشه و این شماره در فضای ابری مخاطبین گوگلام نباشه!
به یک دوست برای جلسه کاری زنگ میزنم و ساعت ۶ رو با تلفن هماهنگ میکنم. یک توییت در مورد کتاب «صدایی که شنیده نشد» آقای عباس عبدی میبینم و با کتابفروشی تماس میگیرم و ده دقیقه بعد کتاب تهیه میشه.
هر چیز جدیدی که برای دیدن یا دانلود کردن به ذهنم میرسه، سریع استاپ میشه! قراره از داشتهها استفاده کنم و چیزی از اینترنت و شبکه، دریافت نخواهد شد.
ساعت ۵ نتیجه هر ۳ ایمیل قطعی میشه. تمام ۱۱ تسک امروز به همراه ۸ تست باقی مانده از قبل انجام میشه. در یک روز کاری ۱۹ تسک مهم انجام شد! تمام زمانی که در توییتر صرف شد ۷۰ دقیقه اون هم به صورت پراکنده بود.
در زمان ناهار گوشی پیشم نبود. غذا ۱۰ دقیقهای خورده شد.
ساعت ۵:۳۰ در مسیر جلسه که ۴۵ دقیقه طول کشید ۲۱ صفحه از کتاب رو خوندم. جلسه بعد از ۴۰ دقیقه تموم شد. هر صحبت و تسک جدیدی که تعریف میشد، میترسیدم یادداشت کنم. باز استرس از دست دادن سراغم اومد. اگر فردا گوشی گم بشه این چند خط اطلاعات جدید هم از بین میرن!
در طول مسیر به موارد مطرح شده در جلسه فکر کردم برنامههای فردا رو برای خودم تعریف کردم، ساعت ۷ خونه بودم. تا ۸:۲۰ کتاب خوندم و به نکات جالبی رسیدم.
شارژ گوشی صبح ۱۰۰ درصد بود و الان به ۷۰ درصد رسیده. امروز اصلا شارژر به کارم نیومد!
بعد از شام ساعت ۹:۲۰ فیلم Mr. Nobody رو از آرشیوم پلی کردم. در لیست تماشا بود و هنوز ندیده بودمش. فیلم دیدن این بار کمی عجیب بود. همش سوال بود برام که این بازیگر مرد رو کجا دیدم. وسط فیلم یادم اومد نقش ویتالی برادر نیکولاس کیج در فیلم Lord or War بود. نکته جالب این بود که سرچ نکردم. در توییتر و اینستاگرام هم به کسی نگفتم دارم این فیلم رو میبینم. مجبور شدم به حافظهام فشار بیارم و روی لینکی کلیک نکنم. آیا شما روی لینکها کلیک کردید؟
هیجان نوشتن این مطلب باعث شد در ساعت ۹:۳۸ دقیقه فیلم رو استاپ کنم در برنامه گوگل کیپ این یادداشت رو بنویسم. هنوز استرس از دست دادن نوشتههام رو دارم…
تا زمانی که انتخاب نکردهاید، انتخاب هر یک از گزینهها ممکن است. بعد از انتخاب، دیگر نمیتوان بازگشت و گزینه دیگری انتخاب کرد. – از دیالوگهای فیلم آقای هیچکس
روز دوم: بی حوصله
امروز صبح به سختی بیدار شدم. مقداری بیحوصله بودم. انگار قرار بود امروز زیر عهدم بزنم. یه مقداری احساس کار بیهوده بهم دست داد.
توی مسیر حتی حوصله کتاب خوندن هم نداشتم. انگار همه چیز بی حوصله شده بود. حتی راننده تاکسی که برای گربه کنار خیابون هم بوغ میزد!
اینبار حدود ۲ ساعت زمانم در توییتر رفت. اما یک سری برنامهها و تسکها به نتیجه رسید. ۱۳ تسک تموم شد. بعد از جلسه و اومدن به خونه شروع کردم به خوندن کتاب تا جایی که خوابم برد. فردا قراره خیلی زود بیدار بشم.
امروز از شدت استرسام برای از دست دادن کم شده بود.
در سال ۱۳۵۰ اعتقاد به سرنوشت از پیش تعیین شده در زنان ایرانی ۷۸ درصد و برای مردان ۶۳ درصد بود. – برداشتی از کتاب صدایی که شنیده نشد
روز سوم: باران!
خیلی غیر منتظره بود. ساعت ۷ بیدار شدم. برای من روز آخر خیلی جالب بود.
یک لباس نیمه پاییزی برای هوای گرم پوشیدم که ناگهان با باران صبحگاهی مواجه شدم! همیشه گوشیم بهم در مورد وضعیت هوای روز هشدار میداد. بدون اینترنت متوجه این وضعیت نشده بودم.
بعد از کمی ورزش صبحگاهی به سمت دفتر حرکت کردم. متاسفانه سرعت اینترنت با اختلال مواجه بود. حدود نیم ساعت در توییتر برای خبرهای روز قبل گذشت. نیم ساعت هم تسکهای کاری امروزم نوشته شد. تقریبا سرعت انجام هر تسک برام چند برابر شد. تا جاهایی که بعضی از کارهای شنبه آینده رو امروز انجام دادم.
حتی یک سری ویدئوها که ۲ ماه در لیست انتظار بود رو تونستم ببینم. پیشنهاد میکنم شما هم روشهای زنده موندن بعد از سقوط هواپیما رو گوگل کنید!
تماسهای تلفنی هم فقط به تماسهای کاری و خانواده محدود شد. به عنوان پاداش این ۳ روز به خودم تنهایی و یادداشت نوشتن در کافه رو هدیه کنم. ۲۰۸ صفحه از کتاب هم مطالعه شد. فردا ۱۴ دی ۱۳۹۶ برابر با ۳ ژانویه ۲۰۱۸ به این روزه سکوت گوشی، پایان میدم.
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب / مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژده این دولت داد / که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود / که ز بند غم ایام نجاتم دادند – حافظ . غزل دوش وقت سحر
دلیل این روزه سکوت: آرامش بیشتر بدون گوشی!
صداهای مزاحم اطراف رو باید قطع کرد! شاید فکر کنید من افسردگی دارم و منزوی شدم. اما واقعیت رو بخواهید این منزوی شدن نیست، بلکه انتخاب استفاده از تنهایی هست.
لذت این ۳ روز برای من باورنکردی بود.
در این روزهای خاص (۹ دی به بعد) شوق به شنیدن اخبار خیلی زیاده. دونستن اینکه در فلان خیابون فلان شهر دقیقا چه اتفاقی افتاده! اینبار من برعکس رو انتخاب کردم. مثل ۲۰۰ سال پیش بدون دونستن هیچ خبری صبح بیدار میشم و بیرون میرم. وقتی من تاثیر مستقیمی بر اون عوامل بیرونی ندارم، پس بهتره بیشتر به این «من» بپردازم.
در این دنیای ارتباطات صداهای خیلی زیادی هر لحظه به گوش آدم میرسه. پالسها و سیگنالهایی که باعث میشه انسان هر لحظه بیشتر از قبل از خودش دور بشه! صداهایی که تا میایی به یک چیز توجه کنی سریع تمام تمرکز و دقتات رو به خودش اختصاص میده. آدم از تنهایی خودش اصلا نمیتونه لذت ببره. برای همین تصمیم گرفتم بعد از یک ساعت مشخص این پالسها رو قطع کنم.
این دکمه خاموش رو خودم انتخاب کردم و به من جبر نشد. جالب اینه احساس سبکی میکنم. سبکتر از یک بال پرنده. فقط با آدمهایی ارتباط دارم که مستقیم چشمانشون رو میبینم. آدمهایی که نمیبینم ارتباطم باهاشون در قالب نامه میاد.
نامه یا ایمیل رو بیشتر از پیامرسان سریع (instant message) دوست دارم. چون گیرنده فرصت فکر کردن و انتخاب پاسخ داره. این تفکر در فرهنگ استفاده از پیامرسان سریع در هیچ جای دنیا جا نیفتاده. یا شاید بهتره بگم چنین فرهنگی نداره اصلا!
اینترنت بد نیست، ارتباطات عالیه و شبکههای اجتماعی فرصت و موفقیت هستند. فقط گاهی اوقات لازمه آدم در آسمان تنهایی خودش، ستارههای آرزوهاش رو رصد کنه!
ورودی جهنم، ویرژیل دست دانته میگیرد و به او میگوید:
«امیدها را رها کن، وارد اینجا میشوی» “Abandon all hope, ye who enter here”
یعنی اینجا، در جهنم، حقیقت مطلق حکم فرماست، امید و آرزویی برای گفتن و دیدن چیزی جز حقیقت نداشته باش. چرا که آدمی باید بر اساس حقایق تصمیمگیری کند.
در کمدی الهی، ویرژیل شاعر در برزخ و جلوی جهنم سکونت دارد. او در ماجرای ورود به ۹ طبقه جهنم، دانته را راهنمایی میکند.
پیشنهاد فیلم: پیش از مطالعه کمدی الهی، فیلم هفت (Seven) از دیوید فینچر را تماشا کنید.
چرا حقیقتها مثل جهنم است؟
من این دنیا را به مانند یک برزخ میبینم. نه جهنم است نه بهشت. در بهشت چیزی جز صداقت نیست و در جهنم هم چیزی جز واقعیت و صداقت نیست. در دنیایی که زندگی میکنیم افراد، به دروغ پناه میبرند و با دروغ به دنبال قانع کردن دیگری میروند. همچنین برای اینکه از قضاوت دیگران و نگاه اطرافیان بر خود ترس دارند، سعی در پنهان کردن واقعیتها میکنند.
این دروغها در هر موضوعی جمع میشود و روزی دروازه آن باز میشود. دقیقا جهنم به این شکل است که شما را برای تنبیه شدن بابت دروغهایتان، آماده میکند. در روابط عاطفی، تجاری، فردی و … وقتی ابتدا به خود سپس به دیگری دروغ میگوییم، یعنی خود را یک طبقه به جهنم نزدیکتر کردهایم.
امید، دروغ یا صداقت؟
در قصه ویرژیل به دانته میگوید «امیدها را رها کن». امید در ذهن آدمی شکل میگیرد. همین امیدها سببساز دروغها برای خود میشود. امید بهتر شدن، امید رسیدن به آرامش، امید رسیدن به خوشبختی و هزاران امید دیگر که شاملو به زیبایی تعبیر «آدمی به امید زنده است» را برای آن به کار برد.
افراد به امید یک چیز بهتر، دروغ یا راست میگویند. برخی به امید فریب دادن طرف مقابل و حفظ وی دروغ میگویند و برخی به امید نشان دادن صداقت و حفظ شریک زندگی خود، صادقانه همه چیز را بیان میکنند.
ظرفیت و عزت نفس انسانها برای پذیرش دروغ یا صداقت چقدر است و چه محدودیتی در زندگی انسانها باعث میشود به جای صداقت به یکدیگر دروغ بگویند؟
در اینجا ویرژیل اشاره میکند امید به هرچیزی را باید در جهنم رها کرد و هر آنچه هست را بپذیریم.
تنبیه بابت دروغ و پاداش بابت صداقت
بسته به فلسفه اعتقادی و نوع زندگی، تنبیه برای پاک شدن دروغها و رسیدن به پاداش بابت صداقت، متفاوت است. در اینجا تصمیم دارم چند مثال در زمینههای مختلف امیدبگویم:
امید به بهبود زندگی و بازار
فردی به امید افزایش قیمت طلا شروع به خرید سکه میکند. این فرد اولین دروغ را زمانی به خود میگوید که هیچ دانشی در زمینه بازار و سرمایهگذاری ندارد. با این دروغ به خود پیش میرود و سرمایهها و داراییهای خود را به طلا تبدیل میکند. از آنجایی که قدرت تحلیل و پیشبینی آینده را ندارد، ممکن است بازار نا مطلوب شود و بابت این دروغ به خود با از دست دادن سرمایه و دارایی، تنبیه میشود!
نقطه مقابل کسی است که با واقعیت بازار رو به رو میشود و با تصمیمها و تحلیلهای درست رشد و سقوط بازار را پیشبینی میکند و سپس در زمینه طلا سرمایهگذاری مینماید. این فرد نتیجه و پاداش صداقتی که با خویش داشته را میبیند و به سود میرسد.
امید به سلامت روح و روان
انجام امور غیر اخلاقی که در ادیان با نام گناه شناخته میشود سبب میشود افراد آرامشی که به دنبال آن هستند را از دست بدهند. فردی را در نظر بگیرید که از نظر مالی در متوسط جامعه قرار دارد و از فردی دیگر که به او ثروتمند گفته میشود، مبلغی به امانت میگیرد. این فرد ضرر کرده و به خود امیدواری بخشودگی مالی از جانب طلبکار را میدهد. وقتی با این پاسخ مواجه نمیشود، باز با امید حل شدن مساله و به آرامش رسیدن اقداماتی غیر اخلاقی انجام میدهد که ما نام «کلاهبرداری» از آن یاد میکنیم. وی اگر به دنبال جبران اشتباه خود نباشد، بدون آگاهی منتظر تنبیه میشود و این تنبیه یا از طریق امور قانونی یا با از دست دادن اعتبار و ارزش خود در جامعه و بازار رخ میدهد.
از طرف دیگر فردی در یک رابطه کاری اشتباه میکند و امید برای جبران آن را، بیان واقعیتهامیداند. این فرد صداقت را سرحوله کار خود میکند و هدف خود را کسب رضایت طلبکار، به هر شکلی، میکند. این رضایت میتواند درخواست بخشودگی باشد یا بازپرداخت بدهی به شکلی که طلبکار راضی باشد. مهم کسب رضایت است که برای آن تلاش میکند. پاداش او آرامش روانی و جبران خطای خود است.
امید به بهبود رابطه عاطفی
دو نفر در یک رابطه عاطفی دارای سلیقهها مختلف در زمینههای مختلف هستند. این دو به دلایلی مانند عرف اجتماعی، ترس از بدبینی و قضاوت شدن اقدام به مخفی کردن برخی واقعیتها، علایق و رفتارهای شخصی میکنند. این امید که با دروغ میتوان رابطه فعلی را حفظ کرد، بیش از پیش افزایش مییابد. زمانی که این پنهانکاریها برملا شود، طرفین به تنبیه و مجازات یکدیگر میپردازند. نتیجه اینکه یا با خشونت یا ملایمت از یکدیگر جدا میشوند و واژگانی مانند خیانت و عدم صداقت را به هم نسبت میدهند.
از طرف دیگر دو طرف بدون ترس از قضاوت شدن، هرآنچه که هست و نیست را به یکدیگر میگویند. این عزت نفس در میان طرفین رابطه سبب میشود به راحتی از علایق، سلیقهها و خواستههای خود بگویند و با گفتوگوی صادقانه در این زمینه امید خود را برای حفظ رابطه بیشتر کنند. در نتیجه هم به سلیقه یکدیگر احترام گذاشتهاند و هم به اهداف خود از رابطه رسیدهاند و پاداش این صداقت را با آرامش میگیرند.
حقیقت در برزخ این جهان
از شاعر و عارف بزرگ ابوالسعید ابوالخیر نقل میشود:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من / وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو / چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
یعنی روزی که تمام حقیقتها برملا میشود، چیزی از من و تو باقی نمیماند و این ماشدنها پایان مییابد…
بهتر است پیش از بیان هر چیزی، فقط حقیقت و واقعیت بر زبان و دل بیاید. چرا که پس از بیان واقعیتها، شما ترسی از برملا شدن آن و تنبیه شدن برای بازگشت به روشنایی و پاکی ندارید. چرا که ممکن است برای این تنبیه مجازات سختی در نظر گرفته شده باشد. رسیدن به این حد از صداقت نیازمند یک عزت نفس بسیار قویست.
در زندگی و حتی تجارت، تا زمانی که افراد با صداقت و راستگویی در کنار یکدیگر هستند، هیچ گناهی که نیازمند تنبیهی باشد، شکل نمیگیرد. بیان واقعیتها بهترین راه برای رسیدن به آرامشاست.
شاید برای بازگشت به همین پاکی و آرامش است که ما کودکان را تنبیه میکنیم!
5 آگوست 2017 5 آگوست 2017 / در رسانهها / 5 دقیقه برای مطالعه
پس از سالها فعالیت در زمینه تجارت الکترونیک و صنعت نشر، این مقاله را در زمینه کتاب الکترونیک منتشر کردم.
نکته:این یادداشت در ۱۲ مرداد ۱۳۹۶ در روزنامه شرقچاپ شده است.
نگارنده این یادداشت مدت هفت سال است در زمینه فناوری اطلاعات و فضای کسبوکار الکترونیک فعالیت میکند و از آذرماه ۱۳۹۵ در انتشارات نسل نواندیش در مقام مدیر تجارت الکترونیک فعالیت خود را آغاز کرده است.
همزمان با رشد اینترنت، بحث کتاب الکترونیک بسیار بیشتر از گذشته مطرح شد. شرکتهایی مانند آمازون که خود بزرگترین فروشگاه عرضه اینترنتی کتاب در دنیاست نیز به سرمایهگذاری در این زمینه پرداختهاند و کتابهای خود را هم به صورت نسخه چاپی و هم الکترونیک و صوتی منتشر میکردند.
بزرگترین پرسش پیش روی ناشران آمریکایی در سال ۲۰۰۰، مسألهای بود که تا آن زمان هیچ ناشری دغدغهاش را نداشت:
مسأله «تخریب خلاق» و کاهش فروش کتاب چاپی، به دلیل عرضه الکترونیکی کتاب!
عبارت «تخریب خلاق» که اقتصاددان اتریشی ـ آمریکایی به نام جوزف شومپیتر ابداع کرد، عبارت است از خلاقیت و نوآوریای که آگاهانه صنعت فعلی را تخریب میکند و یک ساختار جدید اقتصادی و صنعتی ایجاد مینماید؛ مانند زمانی که خودرو اختراع شد و به تولید انبوه رسید و در نتیجه، تمام شغلهای مربوط به ساخت و تعمیر گاری و همچنین بسیاری از کسب و کارهای مرتبط با اسب، همچون نعلبندی از میان رفت.
دهه ۸۰ و دانلود غیرقانونی
در ابتدای دهه ۸۰ بحث کتاب صوتی مطرح شد. در آن دوره، کتابهای ارزشمند زیادی با کیفیت بالا ضبط و وارد بازار شدند. اما از آنجاکه پلتفرم خاصی برای عرضه اینترنتی وجود نداشت و گوشیهای هوشمند نیز تازه در اواخر دهه هشتاد وارد بازار شدند و به دست همگان رسیدند، فضایی برای کنترل کپی آثار وجود نداشت و در نتیجه، کتابهای صوتی بهراحتی از اینترنت و سایتهای دانلود غیرقانونی سر در میآوردند. مجموعههایی مانند «نوین کتاب گویا»، «آوانامه»، «ماه آوا» و «نوار» در زمینه کتاب صوتی فعالیت خود را آغاز کردند.
شواهد موجود حاکی از این امر بود که به دلیل وجود دانلود غیرقانونی و نبود بستر مشخص برای عرضه کتاب صوتی (در اصطلاح نبود قفسه اختصاصی برای کتاب صوتی در کتابفروشیها) این مجموعهها تأثیر چندانی بر بازار نشر کتاب نداشتند. باید به این نکته توجه داشت که کتابهای محدودی که بسیار معروف و پرفروش شدند (و اغلب به عنوان مثالی نقض برای ادعای بالا مورد استفاده قرار میگیرند)، به تعداد کافی در کتابفروشیها عرضه نشده بودند و خوانندگان فقط میتوانستند نسخه صوتی و حتی بعضی مواقع غیر رسمی کتاب را پیدا کنند.
در آن دوره کتابها بهصورت PDF و اسکن تمام صفحات در اینترنت پخش و دانلود میشدند. این روند نیز به گفته برخی ناشران، تاثیر منفی بر خرید کتابهای چاپی گذاشت. بدینترتیب که مشتریان بهجای مراجعه به کتابفروشی و خرید نسخه چاپی کتاب،فایل PDF آن کتاب را از اینترنت دانلود میکردند یا در سایتهای دیگر به اشتراک میگذاشتند. استقبال از دانلود کتاب PDF زمانی افزایش پیدا کرد که ناشرین به سبب تغییرات قیمت دلار در ایران، مجبور شدند قیمت کتابهای خود را افزایش دهند و برخی خوانندگان دلخور از این افزایش قیمت، اقدام به دانلود غیرقانونی کردند.
جدا از موارد ذکرشده، وزن و نحوه حمل کتاب یکی دیگر از مشکلات تهیه کتاب چاپی است که خوانندگان و علاقهمندان به کتاب، همیشه با آن مواجه هستند. استفاده از فایل PDF یا حتی در دورهای نرمافزار متن یک کتاب خاص، این مشکل را برای گروهی از خوانندگان برطرف کرد.
بدینترتیب عواملی همچون قیمت، در دسترس بودن، نحوه حمل و وزن کتاب باعث شد جمعی از مخاطبان، استفاده از فایل PDF یا کتاب صوتی را به خرید نسخه چاپی ترجیح دهند.
کتاب الکترونیک: ePub
چند سالی است بسترهای عرضه کتاب الکترونیک فعالیت خود را در ایران آغاز کردهاند. مجموعههایی مانند «فیدیبو»، «طاقچه» و «کتابراه» در ایران اقدام به عرضه قانونی کتاب الکترونیک در بستر گوشیهای هوشمند و ویندوز میکنند. مزیت بزرگ این بسترها، جلوگیری از دانلود غیرقانونی و حتی کپی کتابها و انتشار در اینترنت است. همچنین فرمت کتابها به گونهای است که کاربر اختیار تغییر نوع و اندازه قلم و همچنین رنگ صفحه را دارد.
آیا نسخه الکترونیک فروش نسخه چاپی را کاهش میدهد؟
با توجه به موارد ذکرشده و در دسترس بودن هرچه بیشتر گوشی هوشمند، گویا بسترهای محتوایی و انتشارات، بستری امن و مطمئن برای عرضه نسخه الکترونیک خود یافتهاند. این مجموعهها با رمزنگاری فایل ePUB اجازه انتقال و چاپ آن را از کاربر میگیرند. بدینترتیب خوانندگان کتاب با دو گزینه کتاب چاپی و الکترونیک روبهرو میشوند.
قیمت کتاب الکترونیک به انتخاب ناشر بستگی دارد، که در ایران بین سی تا چهل درصد قیمت نسخه چاپی است. میانگین این رقم در آلمان ۸۱ درصد، ایالات متحده ۷۸ درصد، و چین ۲۶ درصد قیمت پشت جلد کتاب است. بدینترتیب نسخه الکترونیک یک کتاب چاپی بیست هزار تومانی در ایران، به قیمت هفت تا هشت هزار تومان به فروش می رسد.
هرچند آمار رسمی و مستقلی در این زمینه وجود ندارد، اما با بررسی آمار داخلی و غیررسمی ناشرین با این شبهه مواجه میشویم که شاید فروش کتاب الکترونیک، نهتنها به زیان کتابهای چاپی نباشد، بلکه فروش آنها را گستردهتر نیز بسازد. همچنین اپلیکیشن و سرویس جدید فروش الکترونیک مانند یک فروشگاه جدید عمل میکند و برای انتشارات خوانندگان و مخاطبان جدیدی به ارمغان میآورد.
نمودار بالا بهخوبی نشان میدهد که هر کدام از بسترهای عرضهی کتاب، مخاطبهای خود را یافتهاند. به عنوان مثال، در سال ۲۰۱۶، میزان فروش کتاب الکترونیک، کمتر از میزان مشابه سال قبل شده، اما بازار کتاب الکترونیک گردش مالی یک میلیارد دلاری خود را از دست نداده است.
تعداد بسترهای فروش نسخه الکترونیک و صوتی هرچقدر بیشتر شود، تعداد بیشتری از کاربران، خواهان مطالعه کتاب در گوشی هوشمند میشوند و در نهایت سطح مطالعه کشور نیز افزایش مییابد.
از این رو با توجه به آمارهای موجود و اطلاعات بهدستآمده، نسخه صوتی یا الکترونیک کتاب، تخریب خلاق کتاب چاپی نیست و پیشبینیها حاکی از این است که حداقل صد سال آینده چنین تغییری ایجاد خواهد شد. خوانندگان کتاب هم با قیمت بسیار کمتر به محتوای کتاب دسترسی پیدا میکنند.
اما اگر آن روز با توجه به خواسته و نیاز کاربر، کتاب چاپی تولید نشود، چه کسی جز ناشر میتواند اقدام به ویرایش، تنظیم و چاپ کتاب جدید کند؟
جواد ظریف وزیر امور خارجه دولت یازدهم و دوازدهم جمهوری اسلامی چگونه در شبکههای اجتماعی به تعامل با کاربران و مخاطبین پرداخت؟
نکته: این یادداشت اولین بار در آذر ۱۳۹۲ در رسانههای اجتماعی و تروبا منتشر شده است.
چندی پیش محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه دولت ایران به یوتیوب پیوست. ویدئوها و پیامدهایی که ایشان ضبط کردهاند به زبانهایی فراتر از زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است. اما به راستی این عضویت در شبکههای اجتماعی چه سودی برای سیاستمداران به خصوص دیپلماتهای ایرانی دارد؟ تا ۱۰ سال پیش هر سیاستمداری در دنیا برای انتشار سخنانش که یا حاصل تفکرات خودش یا درخواستهای مردم کشورش بود، نیاز به گردآوری کنفرانس خبری، مصاحبه خبری با یک شبکه تلویزیونی و یا روزنامه داشت. آنها از این طرق که نیازمند صرف زمان بسیار بود با جامعه جهانی ارتباط برقرار میکردند. اما از مشکلات این روش عدم دسترسی راحت مردم برای مشاهده مجدد و عدم مشاهده بازخوردهای عمومی از سخنان آنان بود.
در چند سال اخیر با عضویت سیاستمداران جهان در شبکههای اجتماعی چون فیسبوک و توییتر احساس نزدیکی بین مردم و سیاست مداران افزایش چشمگیری داشت به گونهاى که در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۲ ایالات متحده کمپین رسانهای باراک اوباما به خوبی توانست نظر اکثریت جوان جامعه آمریکا که عضو این شبکهها بودند را به خود جلب کند.
در مرداد ماه ۱۳۹۲ جواد ظریف پس از کسب رای اعتماد از مجلس شورای اسلامی فعالیت رسمی خود را در رسانههای اجتماعی آغاز نمود و رسانه ظریف را بدون صرف کمترین هزینه به راه انداخت.
ظریف به خوبی در فیسبوک (و امروز توییتر و اینستاگرام) با زبان مردم و جوانان ایران با آنها صحبت کرد و برای ۵۰ درصد جامعه آمریکایی که عضو توییتر هستند پیام واقتی ملت ایران را مخابره کرد و هم اکنون نیز با فعال کردن شبکه اینترنتی خود در یوتیوب صدا و سیمای مردم ایران را به گوش جهانیان میرساند.
بدون شک اگر این روند رسانهای طی نمیشد بسیاری از مردم دنیا به علت عدم دسترسی به منابع واقعی دیدگاهشان نسبت به مردم و سیاستهای جدید دولت ایران، عوض نمیشد.
حساب ظریف در شبکههای اجتماعی
در شبکههای اجتماعی مختلف میتوانید جواد ظریف را دنبال کنید. او در شبکه اجتماعی اینستاگرام برای مخاطبین داخل ایران محتوا تولید میکند.
یادگیری زبان جدید راهکارهای مختلفی دارد. من شیوه و راهکار خود را برای یادگیری یک زبان با شما به اشتراک میگذارم.
هر بار که یک کتاب به زبانی غیر از فارسی دستم میگرفتم این جمله را به خودم یادآوری میکردم:
یادگیری یک زبان جدید یعنی یادگیری یک فرهنگ جدید، یک مردم جدید و یک هویت جدید!
الان که دو سالیست مشغول برگزاری تور رایگان تهرانگردی هستم، بیشتر با این واقعیت روبهرو شدم. از هر مردم و هر کشوری یک فرهنگ جدید میشود یاد گرفت. درست است که بیشتر گفتوگوها به زبان انگلیسی میباشد اما حتی نحوه تلفظ و بیان یک واژه در زبان کردیِ سورانی و یا روسیِ اوکراین و یا آلمانیِ سوئیس، میتواند نوع تفکر مردم آن جامعه نسبت به آن واژه و فرهنگ را به ما نشان بدهد.
به نظرم همیشه ترس از سخت بودن، ترس از اشتباه کردن و در نهایت، نداشتن اعتماد به نفس و عزت نفس، جلوی این یادگیری را گرفته است. من با اینکه دانش انگلیسیام خیلی خوب نیست تلاش کردم آلمانی را یاد بگیرم. عربی را هم خودم یاد گرفتم. همزمان کمی سراغ روسی و کردی رفتم. شاید زبان بعدی که به دنبال کشف آن بروم، اسپانیایی باشد. اما هنوز جرات نزدیک شدن به فرانسه را ندارم!
چگونه و با چه راهکاری به سراغ یادگیری یک زبان جدید میروم؟
۱ – نترسید و خجالت را فراموش کنید
نمیدانم چند بار congratulation را اشتباه تلفظ کردهام. حتی در آلمانی با لهجه ترکی آلمان ich (به جای ایش، ایخ گفتهام) گفتهام! حتی واژههای خیلی سادهتر و روزمره را، اما هر بار در کمال احترام فرد مقابل تلفظ صحیح را به من یادآور شد و من از او بابت این کمک تشکر کردم. واقعیت یادگیری زبان همین است. به هیچ عنوان از بیان اشتباهات نترسید. شما که متولد لندن و برلین و قاهره نیستید. طبیعی است وقتی تصمیم به یادگیری زبان آن مردم میگیرید، اشتباهاتی داشته باشید.
مگر کسانی که لهجه محل زندگی خود را حفظ میکنند، برای فارسی صحبت کردن با آن شیرینی، باید خجالت بکشند؟ آیا لرها، دزفولیها، رشتیها، آذریها، اصفهانیها، یزدیها، بلوچها و دیگر مردم این کشور با زبان محلی خود، باید بابت فارسی صحبت کردن با لهجه خود، خجالت بکشند؟
پیشنهاد دوستانه: اگر دوستانتان، بابت زبان مادری، که خود حقی در انتخاب آن نداشتهاید، شما را تمسخر میکنند، بهتر است به آنها یادآور شوید شما اینگونه هستید.
۲ – با ادبیات و دستور زبان فارسی آشنا باشید
پیشنیاز یادگیری زبان جدید، یادگیری زبان مادری و رسمی خود است. وقتی دستور زبان و ادبیات خود را بدانید، بهتر میتوانید معادلسازی دستور زبان دیگری را در ذهن انجام دهید. درک شعر و ادبیات آن زبان نیز آسانتر میشود. برای یادگیری مقدمات فارسی کافیست به ادبیات دوره دبیرستان مراجعه کنید و همچنین مقالات و یاداشتهای روزنامهها را مطالعه نمایید. برای درک بهتر این موضوع و اهمیت آن پیشنهاد میکنم حتما این ویدئو کنفرانس تد از خانم سوزان تلحوق را ببینید:
۳ – فرهنگ و آداب اجتماعی آن مردم را یاد بگیرید
زمانی من با شدت بیشتری توانستم به سراغ انگلیسی بروم که دیگر منابع فارسی اطلاعات کافی را در مورد شخصیت شرلوک هلمز به من ندادند! مجبور شدم به انگلیسی اطلاعات بیشتری به دست بیاورم. در همین جستجوها با فرهنگ تور پیادهروی جک قاتل در لندن آشنا شدم! یک فرهنگ جالب که برای من تازگی داشت.
در جستجو برای عربی با تلفظ گچپژ در لهجههای عربی نیز آشنا شدم؛ جالب اینکه همیشه به ما گفته میشد عربها گچپژ را تلفظ نمیکنند ولی مصریها جمال عبدالناصر را گمال عبدالناصر میخواندند. در خلال یادگیری آلمانی با فرهنگ کسب و کار در آن کشور آشنا شدم: نحوه نگارش قراردادهای تجاری و اهمیت اقتصاد در غرب و فرهنگ لذت بردن از زندگی در آخر هفته و دنبال هنر رفتن.
همه این موارد نه تنها برای شخص من مفید بود بلکه به اشتیاق برای یادگیری زبان دیگر و ساده کردن آن یادگیری کمک کرد.
۴ – موسیقی و فیلم آن زبانها و کشورها را ببینید
بعد از سه ماه که آلمانی کار کردم وقتی فیلم Gloomy Sunday را دیدم، در کمال تعجب بسیاری از کلمات و جملات را بهراحتی متوجه میشدم. به این صورت که معنی کمی برام گنگ بود ولی احساس کردم به راحتی میتوانم متوجه واژهها شوم! این ماجرا این بار با فیلم Das Liben der Anderen تکرار شد!
برای موسیقی هم ماجرا همین طور بود. جذابیت ماجرا آن قدر برای من زیاد شد که سعی کردم از ان پس اول به موسیقی آن زبان گوش کنم سپس به دنبالش بروم. این بار با روسی و عربی آزمایش کردم. آهنگهای خواننده روسی «تینا کرول» و خوانندگان بزرگ جهان عرب و مصر، «ام کلثوم» و «عبدالحلیم حافظ» را شنیدم. برای یادگیری بهتر ترجمه هم که شده شروع به یادگیری عربی کردم.
شاید بیدلیل نباشد که پس از شنیدن چند باره موسیقیهای گروه Gipsy Kings به یادگیری اسپانیایی بیشتر علاقهمند شدهام. همچنین بیدلیل نیست که آموزشگاههای ترکی استانبولی، به واسطه فیلمهای ترکی، چند سال اخیر رونق خوبی پیدا کردهاند.
۵ – از ابزارهای آنلاین و اپلیکیشنها استفاده کنید
استفاده از سرویسهای آنلاین یادگیری زبان در حال حاضر رو به گسترش است. من از هر ابزاری برای یک کار استفاده میکنم. در اینجا سه سرویس را معرفی میکنم.
Lang-8 – این سرویس ژاپنی برای شما بستر نگارش و ویرایش دستوری را فراهم میآورند. مثلا شما برای یادگیری فرانسه اقدام میکنید. یک متن و یادداشت به فرانسوی مینویسید، یک عضو سایت که زبان مادری او فرانسوی است اقدام به اصلاح نوشته شما میکند. همچنین برای شما ایرادات نگارشی را توضیح میدهد.
Duolingo – شاید بهترین اپلیکیشن یادگیری رایگان، دولینگو باشد. پیشنیاز این برنامه فقط انگلیسی در حد متوسط است. با یک روند شبیه به بازی شروع به یادگیری زبان مورد علاقه خود کنید.
Google Translate – بدون شک یک بار از این برنامه استفاده کردهاید. من برای کمک به شنیدن و درک بهتر تلفظها از مترجم گوگل استفاده میکنم. در بسیاری از مواقع با چالش تلفظ درست کلمات روسی روبهرو هستم. برای این منظور بهترین گزینه را مترجم گوگل میدانم.
پیشنهاد ویژه: با آن زبان فکر کنید!
برای یک ساعت هم که شده در ذهن خود با زبانی که میخواهید، فکر کنید. مثلا به زبان آلمانی. هر جا هر کلمهای را نمیدانستید از معادل فارسی آن استفاده کنید. یک تعریف جالب از زبان مادری میگوید «زبان مادری شما زبانیست که با آن فکر میکنید!»
در واقع نحوه فکر کردن شما به رشد آن زبان کمک شایانی میکند. اینکه میگویند یک فرد شش ماه در یک جامعه باشد زبان آن جامعه را یاد میگیرد دقیقا درست است. اگر هم توریستی میبینید سعی کنید به زبان آنها (حتی انگلیسی) فکر کنید و به او پاسخ دهید. من عربی را در گفتوگو با یک دوستعراقی که او هم تمایل به یادگیری انگلیسی داشت، یاد گرفتم!
پ.ن: در تصویر اصلی یادداشت، کره زمین به زبان روسی را میبینید. و کشور زیبایИран
نکته جالبی که در گفت و گو با این گردشگران در خصوص برنامه سفر و گردشگریشان متوجه شدم این بود که از ایران شهرهای تهران، اصفهان و شیراز و گاهی کیش و رشت را میشناختند و تقریبا تمام آن افراد از شرق و غرب ایران بی اطلاع بودند! و نکته عجیبتر اینکه از شهرهای استانهای غربی و شرقی کشور مثل کردستان، خوزستان، آذربایجان، سیستان و بلوچستان به واسطه همسایهها، ترس داشتند!
اکثر این گردشگران از کشورهای فرانسه، آلمان، لتونی، روسیه، ترکیه، هلند، سوئد، سوئیس و ژاپن به ایران آمده بودند. در مورد اصفهان بسیار مشتاق دیدار سی و سه پل، کلیسای وان، میدان نقش جهان، هتل شاه عباسی و دیگر مکانهای فرهنگی و تاریخی این شهر بودند و در خصوص شیراز هم بیشتر به حافظیه، سعدیه، تخت جمشید و مکانهای تاریخی علاقهمند بودند.
فروردین ماه امسال [۱۳۹۳] بود که رییس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری از رشد ۱۵۰ درصدی گردشگران خارجی به ویژه اروپاییان در نیمه دوم فروردین ماه سال جاری در مقایسه با مدت مشابه سال گذشته خبر داد.
به گزارش ایرنا، مسعود سلطانیفر در مراسم امضای تفاهمنامه همکاری میان سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و معاونت علمی فناوری ریاست جمهوری گفت: بسیاری از هتل های شهرهای بزرگ کشورمان مثل اصفهان و شیراز تقریبا تا 2 ماه آینده رزرو هستند و جای خالی ندارند.
چرا گردشگران به استان خوزستان نمیآیند؟
ضمن خوشحالی بابت این افزایش جذب گردشگر برای کشور زیبایمان ایران، باید پرسید پس جای خوزستان و دیگر استانهای زیبا کجاست و چرا اکثر این افراد تصمیمی برای سفر به این استانها ندارند؟
استان خوزستان به واسطه موقعیت جغرافیایی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی که دارد دارای میراث گسترده فرهنگی، تاریخی، مردم شناسی میباشد. اگر دقت کرده باشید شمال و شرق خوزستان بیشتر دارای میراث طبیعی و تاریخی بوده و بخش جنوبی این استان میراث تاریخی و آثار یادمان دفاع مقدس را در خود جای داده است. با توجه به تاسیس منطقه آزاد اروند در جنوب خوزستان، شهرهای آبادان و خرمشهر پتانسیل لازم برای روفق اقتصادی و جذب سرمایه خارجی را دریافت نموده است. از طرفی با استفاده از شیوههای مدرن گردشگری مثل توریسم درمانی و … میتوان در زمینههای مختلف گردشگران را به ورود به این منطقه خوزستان ترغیب نمود.
با یکی از گردشگران که به مدت ۲۲ روز در ایران بود صحبت کردم و از او پرسیدم آیا «به خوزستان و شهر شوش، که یکی از نخستین مراکز تمدن دنیاست، سفر کردهای و بنای زیگورات چغازنبیل را دیدهای؟» که در کمال تعجیب به من گفت «سوزا یا شوشا؟ کجاست اینجا و اصلا نمیدانستم!»
نکته مهم این است که اصلا گردشگران نمیدانند. نه تنها گردشگران خارجی نمیدانند بلکه بسیاری از دوستان ما که در ایران زندگی میکنند و به این استان سفر نکردهاند، تصورشان از خوزستان بیابانهای گرم و مخروبههای جنگ است! به راستی این عدم اطلاع مخاطبین و علاقهمندان، ضعف اطلاعرسانی نهادهای مربوطه و مسئولین در زمینه میراث فرهنگی، به شیوه مدرن و به واسطه اینترنت را نمایان میکند.
اطلاعرسانی ناکارآمد!
چه بخواهیم چه نخواهیم متاسفانه مسئولین گردشگری در حق میراث فرهنگی، طبیعی و تاریخی این استان بسیار کم لطفی کردهاند و به جز معدود افرادی که اکثر آنها پیش از انقلاب به خوزستان آمدهاند دیگران آشنایی با این استان ندارند. خاطرم است مهر ماه در اندیمشک بودم و با یک زن و شوهر گردشگر آلمانی دیدار داشتم. از آنجا که هیچ توجهی بدانها نمیشد و اصلا اطلاعاتی در خصوص این شهرستان نداشتند پس از دو روز اقلامت در هتل به تهران بازگشتند!
صنعت گردشگری صنعت هزاره سوم نامگذاری شده است چرا که هم اکنون با پیشرفت ارتباطات و زیر ساختهای مسافرتی در اکثر کشورهای جهان این صنعت بسیار بیشتر و راحتتر از قبل بوی منفعت و سود می دهد. با توجه به تلاشهای دولت در جهت کاهش تنشهای بین المللی و همچنین مشاهده افزایش آمار ورود گردشگران به ایران از سویی و از سوی دیگر نمایش امنیت کشور ایران در مقایسه با همسایگان، همه و همه به افزایش ورود گردشگر به کشور کمک میکند.
اما مساله مهمتر معرفی جاذبههای گردشگری کشور به این افراد است و باید مسئولین استان خوزستان تدابیری بیندیشند تا هرچه سریعتر شاید افزایش و رشد ورود گردشگر به این استان زیبا باشیم.
تصویر:طبیعت زیبای منگره . اندیمشک . خوزستان . عکس از عباس ملک حسینی