ساعت 00:01 بامداد
برنامه ریزی برای کنترل زمان و مدیریت آن یک چالش جدی برای زندگی امروز است.
بعضی آدما هستن توی زندگیشون هر هفته برای هفته بعدشون برنامه ریزی میکنن و تصمیماتی میگیرند که برای انجامشون از هیچ کاری دریغ نمیکنن. برای نمونه شما تصمیم میگیرید در روز یکشنبه به این جلسه برید و در روز سهشنبه اون پروژه رو تحویل بدید.
همه چیز خوب پیش میره تا اینکه یک عامل خارجی سبب میشه شما نتونید اون برنامهای که داشتید رو به خوبی پیش ببرید. گاهی اوقات ممکنه آدم خودش به این نتیجه برسه که باید این کار عقب بیفته و دلیل براش میآره، اما در مواقعای که دیگری عامل هست دو حالت پیش میآد. حالت اول اینه که راحت میتونید اون عامل رو از خودشون دور کنید به شرطی که موقعیت دیگری از شما رو در خطر نندازه.
اما حالت دوم اینکه که عامل خارجی که باعث رخداد این اتفاق شده و نگذاشته برنامه شما به خوبی پیش بره، به نوعی موقعیت تورو به خطر بندازه و احساس کنی هیچ راهی دیگه جز قبول اون نداری!
در این حالت، این آدم از درون احساس انفجار میکنه
آرزو می:نه کاش الان دنیا تموم میشد یا اتفاقی میافتاد که من میمردم و جلوی کسی که بهش قول دادم و منتظر نشون دادن عمل به تعهدم هست، شرمنده نشم.
توی این حالت، یک آدمی مثل من به شدت کنترل خودش رو از دست میده. عامل اصلیشم اینه که احساس میکنه کسی وارد حریم خصوصیش شده ! از یک سمت مجبوره با عامل خارجی که سبب این تداخل شده کنار بیاد و از طرف دیگه باید فردی که بهش قول داده بود رو از خودش نرنجونه و به نوعی شرمندش نشه!
خیلی سخته، خیلی سخته بتونی این وضعیت رو کنترل کنی. خودتون سعی کنید با یاد آوری یک خاطره در این موضوع جای من بگذارید. واقعا چکار میکردید!
یک مثال سخت میزنم:
شما قراره جایی استخدام بشید. تمام مراحل به خوبی پیش میره و تصمیم گرفته میشه از این دوشنبه سر کار بیایید. روز دوشنبه صبح در راه رفتن به محل کار ناگهان بهتون خبر میدن که پدرتون حالش بد شده و باید بیاید خونه که ببریمش بیمارستان. توی این حالت واقعا سردرگم میشید و احساس میکنید هر راهی رو برید یک چیز با ارزش رو از دست میدید.
بیشتر افراد پدرشون رو انتخاب میکنند مگر اینکه، مگر اینکه گزینه جایگزین وجود داشته باشه. برای نمونه همسایتون میگه من میبرم شما نمیخواد برگردی. حالا حالت بدتری به وجود میآد به اسم عذاب وجدان که پدر واجبتر بود.
فقط میتونم بگم بدترین عذابی که این حالت داره سردرگمیه.
یادداشت امیدها را رها کن، اینجا جهنم است را مطالعه کنید.
خودم رو مثال میزنم. من آدمی هستم که وقتی بخوام یک عدد رو به خاطر بسپرم، اگر اون عدد برای من زیاد جلوه کنه بیشتر از اونچه که هست توی ذهنم ثبت میشه.
این عمل از نگاه دیگران دروغ گفتن به حساب میآد در حالی که در ذهن من اصلا دروغ ثبت نشده!
مثلا من وقتی قراری با کسی میزارم توی ذهن خودم مسافت رو 40 دقیقه در نظر میگیرم. به هیچ عنوان نمیتونم به عوامل دیگهای که سبب ایجاد این تاخیر میشه فکر کنم و متاسفانه مسیر 40 دقیقهای ذهنم به 70 دقیقه تبدیل میشه و خودم از این حالت به شدت ناراحت میشم.
تا اونجایی که خاطرم هست توی این سه سال فقط 10 بار تونستم به موقع سر قرار و وعدهای که داشتم برسم. بعله خیلی بده اما چکار کنم ذهن و شخصیت من نمیتونه با این حالت که باید سروقت برسی کنار بیاد. جالبه خودم هم خیلی از این موضوع ناراحتم و خیلی تلاش میکنم حلش کنم اما باز شده واسه 1 دقیقه تاخیر پیش میآد!
به نظرم یکی از نشانههای این آدما اینه که میگن از شنبه رژیم میگیریم!
بله، تصمیم دارم تا پیش از عید آن تایم بشم.
پ.ن: از دوستان خواهشمندم اگر تجربهای نظیر این دو مورد داشتن برای من بفرستند. شاید روش اونجا بهتر تونست به من کمک بکنه.
امروز میخواستم دنبال آموزش حذف یک بخش برای کدنویسی وردپرس بگردم و توی گوگل فقط کلمه حذف رو نوشتم و با نتایج پیشنهادی جالب گوگل مواجه شدم !
دو نتیجه جستجوی حذف آهنگ پیشواز رو کنار بزاریم که کاملا منطقیه یک نفر چرا این رو میپرسه و پشتیبانی ضعیف اپراتورهای تلفن همراه کشور رو نشون میده که کاربرانشون راحت به پاسخ نیازهاشون نمیرسن و همینطور نشون میده هنوز آگاهی کامل در خصوص سرویسی که استفاده میکنند رو ندارند.
اما گزینه بعدی خبر حذف کنکور آزاد هست که نشان میده چقدر خیال جمع کثیری از پشت کنکوریهای کشور رو راحت کرده و نیازی به خوندن برای کنکور آزاد دیگه نمیبینن!
و اما مهمترین گزینه جستجوی کاربران ایرانی و حتی عرب برای نحوه حذف اکانت فیسبوکشون بود!
روی صحبت من با افراد دسته دوم هست. این دسته مدام به خودشون نگاه میکنند و با گذشته خود رو مقایسه میکنند و میبینند در یک بخش از شخصیتشان پسرفت داشتند. سپس به دنبال علت اون میگردند و بعد از اینکه پیداش کردند سعی در نابودی آن دارند. وقتی نابود کردند بعد از مدتی دوباره به سراغش بر میگردند!
تنها راهی که من پیشنهاد میکنم به این افراد اینه که مدیریت برنامه در زندگی خود اجرا کنند و بهش پایبند باشند. تنها یک راه داره و اون هم اراده کردن هست.
با بستن اکانت کاربری فیسبوکتون فقط و فقط صورت مساله پاک میشه اما اگر اون اکانت به جای خودش باقی بمونه و نقشش در زندگی شما کمرنگتر بشه، نتیجه بهتری در دنیای رسانه]های اجتماعی امروز در بر خواهد داشت.
البته اهمیت رسانههای اجتماعی به خصوص فیسبوک در زندگی انسان قرن ۲۱ نادیده گرفته نشود!
اوایل امسال شروع به گویندگی کردم. یکی از فایلهایی که ضبط کردم و در سایت شایودیو منتشر کردم داستان شهر و سپاه کتاب قصههایی برای پدران، فرزندان و نوهها نوشته پائولو کوئلیو بود.
یادمه عید سال 1387 بود که پدرم خیلی اصرار کرد باید موبایل بگیری. من اون موقع علاقهای به تلفن همراه نداشتم و ترجیح میدادم با ایمیل و مسینجر کارام رو راه بندازم.
اصرارهای مداوم پدر نتیجه داد و ما یک عدد گوشی و سیمکارت خریدیم. روز فعالسازیشون شد 9 فروردین همون سال. سال بعد همون تاریخ وبلاگ اولم رو فعال کردم.
نتیجه این شد که گوشی، سیمکارت 15 سال و وبلاگم با من 16 سال اختلاف سنی پیدا کردند.
و جالب اینجاست که راهاندازی وبلاگ جدیدم همزمان با تهیه یک گوشی جدید هست!
این پست رو ویژه برای گوشی اولم مینویسم. برای خاطراتی که باهاش داشتم. نام مخاطبینی که کامل جا نمیشد، ظرفیت 60 پیامک دریافتی و 15 پیامک ارسالی و خاطرات روزانهای که توی بخش نوشتن یک پیام جدید مینوشتم و چون نمیشد جایی ذخیرش کرد بعد از پیاده شدن از اتوبوس پاک میشد!
به نظر من مهم نیست آدم به چیزی دل ببنده که ارزش مادی یا معنوی بالایی داشته باشه، مهم اینه تو چقدر برای اون چیز یا کس ارزش قائل هستی و بهش عشق میورزی و لایق دلبستن میدونیش.
موبایل من هیچی نداشت. حتی یک سال آخر زنگ و ویبرش از کار افتاده بود و فقط با نور چراغش میفهمیدم کسی داره زنگ میزنه. برای همین عادت کردم همیشه کج بزارمش جلوی خودم(مثل عکسی که ازش گرفتم) . اما شارژش ماشالله بعد از 4 روز تموم میشد :دی
یادمه سر همین مساله به هرکی شمارمو میدادم میگفتم اگر زنگ زدید و جواب ندادم بدونید به این علت متوجه نشدم و بعد بهش تک میزدم. الان به این دوستانم میگم اگر جواب ندادم بدونید خودم حوصله جواب دادن نداشتم چون کاملا متوجه شدم! :شوخی:
منتظر نظرات شما دوستان عزیزم هستم 🙂
یکی از فانتزیام اینه که وقتی یک ویجت جدید میگیرم، دفترچه راهنماش رو از اول تا آخر بخونم !
— (@absdostan) ژانویه 16, 2013
من در چه چیز از او کمتر و پستترم؟ آیا ملت ما نسبت به سایر اقوام و ملل در مرتبهی پایینتری قرار دارد؟
چرا من باید حتی در حضور قیصر مثل یک غلام رفتار کنم. اگر من دارای روح بوده و میل هم دارم، چرا نباید به دنبال کسب افتخارات و کسب احترام این عالم در تمام مراحل زندگی باشم؟
چرا نباید شمشیر به دست گرفته، شهوتِ جنگجویی را از بین ببرم؟! چرا مثل یک شاعر به سخنوری نپرداخته، در هر موضوع و مطلبی شعر ننویسم؟!
من می توانم کارگر فلزات باشم یا گله و رمه نگه وو یا به امر تجارت و بازرگانی بپردازم. چرا مانند یونانیها صنعتگر نباشم؟
ای مادر، به من بگو این حاصل زحمات من است؟! چرا کاری که یک نفر رومی میتواند بکند نباید از اولاد بنی اسرائیل ساخته باشد؟
یهودا بن هور خطاب به مادرش
وقتی من و بن هور (جودا فرزند هور) ۱۹ ساله شدیم، تصمیم گرفتیم شغل آینده خود را انتخاب کنیم…
واسه اولین سال چهارشنبه سوری از روی آتیش نمی پرم
و این یعنی غربت…
عنوان اثر: آتش عشق
عکاس: پویان مدنی پور
ویرایش: عباس ملک حسینی