عطاردوار

عباس ملک حسینی

مدیر تجارت الکترونیک، کپی رایتر و تهیه کننده محتوا

با یکدیگر سوار بر زیر دریایی افسانه‌ای، ناتیلوس، می‌شویم و به اعماق اقیانوس می‌رویم. برای غرق شدن در دنیایی که «عطاردوار دفترباره می‌شویم» و به کشف رازهای عجیب و داستان‌های جذاب عالم می‌پردازیم. برای رسیدن به عمقی بس زیبا و شگفت انگیز!

شما در عطارُدوار مهمان عباس هستید. در این وبلاگ یادداشت‌های شخصی از عوالم مختلف را بیان می‌کنم. مقالات و مصاحبه‌هایی که انجام می‌دهم و همراه با آن از دنیای تجارت الکترونیک و نشر می‌گویم و از تجربیاتی که در زمینه‌های مختلف با آن‌ها مواجه می‌شوم.

وبلاگ‌نویسی و بیان سخنان و حرف‌های دل همیشه برای من شوق‌انگیز و دل‌نشین بوده است. برای یک برون‌گرا که علاقه‌مند به صحبت کردن است و در عین حال می‌خواهد همه چیز برای او جاودانه شود، چه چیزی بهتر از نوشتن و نشر آن در فضای اینترنت!؟

در کنار برونگرا بودن، شما با یک تجربه‌گرا مواجه می‌شوید که برای او خوب و بد تعریف ندارد و همه چیز در دنیا حاصل تجربه است. تجربه شخصی یا مطالعه تجربیات بزرگان؛ به همین دلیل است که این جمله سقراط را سر لوحه زندگی قرار داده‌ام:

«زمان و فرصتی که دارید را با استفاده از نوشته‌ها و تجریبات دیگران، صرف رشد شخصی خود کنید.»

در نهایت حاصل تجربه‌ها و فعالیت‌ها، کارهایی است که از آن‌ها لذت می‌برم! هم‌اکنون فعالیت‌های تجارتی من در دو مجموعه مشاوره تجارت الکترونیک سوزیان و مجموعه انتشاراتی نسل نواندیش متمرکز است و در کنار آن امور و علایق غیرانتفاقی را با عنوان عطارُدوار منتشر می‌کنم.

به وبلاگ عطاردوار خوش آمدید. عباس/

شهر و سپاه

داستان شهر و سپاه

اوایل امسال شروع به گویندگی کردم. یکی از فایل‌هایی که ضبط کردم و در سایت شایودیو منتشر کردم داستان شهر و سپاه کتاب قصه‌هایی برای پدران، فرزندان و نوه‌ها نوشته پائولو کوئلیو بود.

کلاه!

[ عکس شماره  1 ]

شرح با شما!

یه گوشی بود یه گوشی !

یه گوشی بود یه گوشی!

یادمه عید سال 1387 بود که پدرم خیلی اصرار کرد باید موبایل بگیری. من اون موقع علاقه‌ای به تلفن همراه نداشتم و ترجیح می‌دادم با ایمیل و مسینجر کارام رو راه بندازم.

اصرارهای مداوم پدر نتیجه داد و ما یک عدد گوشی و سیم‌کارت خریدیم. روز فعال‌سازیشون شد 9 فروردین همون سال.  سال بعد همون تاریخ وبلاگ اولم رو فعال کردم.

نتیجه این شد که گوشی، سیم‌کارت 15 سال و وبلاگم با من 16 سال اختلاف سنی پیدا کردند.

و جالب اینجاست که راه‌اندازی وبلاگ جدیدم همزمان با تهیه یک گوشی جدید هست!

این پست رو ویژه برای گوشی اولم می‌نویسم. برای خاطراتی که باهاش داشتم. نام مخاطبینی که کامل جا نمی‌شد، ظرفیت 60 پیامک دریافتی و 15 پیامک ارسالی و خاطرات روزانه‌ای که توی بخش نوشتن یک پیام جدید می‌نوشتم و چون نمی‌شد جایی ذخیرش کرد بعد از پیاده شدن از اتوبوس پاک می‌شد!

به نظر من مهم نیست آدم به چیزی دل ببنده که ارزش مادی یا معنوی بالایی داشته باشه، مهم اینه تو چقدر برای اون چیز یا کس ارزش قائل هستی و بهش عشق می‌ورزی و لایق دل‌بستن می‌دونیش.

موبایل من هیچی نداشت. حتی یک سال آخر زنگ و ویبرش از کار افتاده بود و فقط با نور چراغش می‌فهمیدم کسی داره زنگ میزنه. برای همین عادت کردم همیشه کج بزارمش جلوی خودم(مثل عکسی که ازش گرفتم) . اما شارژش ماشالله بعد از 4 روز تموم می‌شد :دی

یادمه سر همین مساله به هرکی شمارمو می‌دادم می‌گفتم اگر زنگ زدید و جواب ندادم بدونید به این علت متوجه نشدم و بعد بهش تک می‌زدم. الان به این دوستانم می‌گم اگر جواب ندادم بدونید خودم حوصله جواب دادن نداشتم چون کاملا متوجه شدم! :شوخی:

منتظر نظرات شما دوستان عزیزم هستم 🙂

 

کتاب بن هور نوشته لیووالاس

من در چه چیز از او کمتر و پست‌ترم؟ آیا ملت ما نسبت به سایر اقوام و ملل در مرتبه‌ی پایین‌تری قرار دارد؟

چرا من باید حتی در حضور قیصر مثل یک غلام رفتار کنم. اگر من دارای روح بوده و میل هم دارم، چرا نباید به دنبال کسب افتخارات و کسب احترام این عالم در تمام مراحل زندگی باشم؟

چرا نباید شمشیر به دست گرفته، شهوتِ جنگجویی را از بین ببرم؟! چرا مثل یک شاعر به سخنوری نپرداخته، در هر موضوع و مطلبی شعر ننویسم؟!

من می توانم کارگر فلزات باشم یا گله و رمه نگه وو یا به امر تجارت و بازرگانی بپردازم. چرا مانند یونانی‌ها صنعتگر نباشم؟

ای مادر، به من بگو این حاصل زحمات من است؟! چرا کاری که یک نفر رومی می‌تواند بکند نباید از اولاد بنی اسرائیل ساخته باشد؟

یهودا بن هور خطاب به مادرش

وقتی من و بن هور (جودا فرزند هور) ۱۹ ساله شدیم، تصمیم گرفتیم شغل آینده خود را انتخاب کنیم…

آتشی در سینه دارم جاودانی

واسه اولین سال چهارشنبه سوری از روی آتیش نمی پرم
و این یعنی غربت…

عنوان اثر: آتش عشق
عکاس: پویان مدنی پور
ویرایش: عباس ملک حسینی

اسکرول به بالا