با یکدیگر سوار بر زیر دریایی افسانهای، ناتیلوس، میشویم و به اعماق اقیانوس میرویم. برای غرق شدن در دنیایی که «عطاردوار دفترباره میشویم» و به کشف رازهای عجیب و داستانهای جذاب عالم میپردازیم. برای رسیدن به عمقی بس زیبا و شگفت انگیز!
شما در عطارُدوار مهمان عباس هستید. در این وبلاگ یادداشتهای شخصی از عوالم مختلف را بیان میکنم. مقالات و مصاحبههایی که انجام میدهم و همراه با آن از دنیای تجارت الکترونیک و نشر میگویم و از تجربیاتی که در زمینههای مختلف با آنها مواجه میشوم.
وبلاگنویسی و بیان سخنان و حرفهای دل همیشه برای من شوقانگیز و دلنشین بوده است. برای یک برونگرا که علاقهمند به صحبت کردن است و در عین حال میخواهد همه چیز برای او جاودانه شود، چه چیزی بهتر از نوشتن و نشر آن در فضای اینترنت!؟
در کنار برونگرا بودن، شما با یک تجربهگرا مواجه میشوید که برای او خوب و بد تعریف ندارد و همه چیز در دنیا حاصل تجربه است. تجربه شخصی یا مطالعه تجربیات بزرگان؛ به همین دلیل است که این جمله سقراط را سر لوحه زندگی قرار دادهام:
«زمان و فرصتی که دارید را با استفاده از نوشتهها و تجریبات دیگران، صرف رشد شخصی خود کنید.»
در نهایت حاصل تجربهها و فعالیتها، کارهایی است که از آنها لذت میبرم! هماکنون فعالیتهای تجارتی من در دو مجموعه مشاوره تجارت الکترونیک سوزیان و مجموعه انتشاراتی نسل نواندیش متمرکز است و در کنار آن امور و علایق غیرانتفاقی را با عنوان عطارُدوار منتشر میکنم.
پولدار شدن همه آدمها یکی از آرزوهای دوران کودکی ما بود. متاسفانه این آرزو امکانپذیر نیست.
در ابتدا باید به تعریف پول بپردازیم
منابع کره زمین محدود است. در گذشته برای مبادله و دریافت کالا از این منابع استفاده میشد. برای مثال کسی که به پوست چرمی نیاز داشت، در مقابل ۱ واحد پوست، به اندازه ۱ گونی گندم، به طرف مقابل تقدیم میکرد.
با این حساب بر اساس وزن و مقدار هر چیز و همچنین میزان فراوانی آن، ارزش کالاها و منابع مشخص میشود. برای همین گوشت حیوان با ارزشتر از میوه جنگلی میشد!
از آن جایی که محدودیت منابع و همچنین مشکلات در انتخاب کالاها به وجود آمد، انسانها اقدام به ساخت یک کالای اعتباری کردند. هنوز پول اختراع نشده بود. برای با ارزش کردن آن بهترین و خاصترین فلز یعنی طلا انتخاب شد و بدین ترتیب سکه طلا معیار قرار گرفت. امروزه در هر بازاری ارزش یک کالا معیار است. برای نمونه در بازار نفت، نفت برنت دریای شمال و در بازار ارز، دلار ایالات متحده آمریکا به عنوان معیار و مبنا انتخاب شده است.
اما اسکناس کاغذی چگونه با ارزش میشود؟
مهمترین مساله در امور اقتصادی، پشتوانه مالی و اعتباری است. یعنی به همان میزان و ارزش که اسکناس چاپ میشود، باید طلا یا دیگه منابع با ارزش به عنوان ذخیره قرار بگیرد. هرچقدر میزان چاپ اسکناس برای یک ارز (مثلا بولیوار کشور ونزوئلا) بدون افزایش میزان ذخیره، بیشتر شود، ارزش آن اسکناس کمتر و در اصطلاح افزایش تورم به وجود میآید. البته این تنها دلیل تورم نیست.
بدین ترتیب همان میزان که پول یا اسکناس در دنیا وجود دارد، به همان نسبت منابع زمین دستنخورده و ذخیره شده باقی میمانند. دولتها نیز از صندوق ثروت ملی به عنوان نهادی برای حفظ ارزش داراییهای کشور استفاده میکنند. ایران، امارات متحد عربی، کویت و نروژ منابع صندوق خود را به سرمایهگذاری در صنایع نفت و گاز اختصاص دادهاند. صندوق دیگر کشورها مانند چین، سنگاپور و شیلی از تنوع سرمایهگذاری بیشتری برخوردار است. در خصوص صندوق ثروت ملی در ویکیپدیا بخوانید.
آیا همه انسانها میتوانند واقعا پولدار شوند؟
با این حال باید دید آیا همه انسانها در همه نقاط دنیا به یک اندازه به منابع زمین دسترسی دارند و میتوانند به همان اندازه پولدار شوند؟
اگر نفت را یک ثروت در نظر بگیریم، آیا مردمی که در ونزوئلا به نفت دسترسی دارند با مردمی که در سوئیس تقریبا به هیچ منابع زمینی دسترسی ندارند، میتوانند در یک میزان از ثروت و رفاه قرار بگیرند؟ از کلیدیترین عوامل در ثروت و رفاه، رشد تجارت وجود واردات و صادرات است.
موارد بسیار زیادی در ثروتمند کردن انسانها نقش دارد. یکی از بهترین نعمتها، طمع و حرص است (با حقخوری دیگران اشتباه گرفته نشود). کسی که ثروت بیشتری دوست دارد و همچنین میخواهد خانه مجللتر داشته باشد و البته حقوق کسی را پایمال نمیکند، طبیعیست باید ثروت بیشتری به دست بیاورد.
باید بپذیریم که همه انسانها به یک اندازه به منابع دسترسی ندارند. موارد دیگری مانند آزادی، امنیت سرمایهگذاری، ضمانت اجرایی دولتها و انگیزههای اجتماعی میتواند از مهمترین عوامل ایجاد انگیزه در مردم هر جامعه شود. باید دید آیا این انگیزهها تامین میشود یا خیر!
اردوارد برنیز، روانشناسی که با قدرت روابط عمومی نه تنها خانمها را سیگاری کرد، بلکه در یک کشور کودتا به راه انداخت!
سرعت انتشار مطالب در توییتر باعث میشود روز به روز به جذابیت این شبکه افزوده شود. به همین دلیل مطالب راحتتر و سریعتر در این جامعه نوشته و منتشر میشود. از این پس تصمیم دارم مطالبی را که در توییتر مینویسم را کمی اصلاح کرده و در وبلاگم منتشر کنم. چرا که در توییتر برای مدت محدودی این مطالب قابل دسترسی است اما در وبلاگ برای همیشه قابلیت جستجو و دیدن را خواهند داشت.
نکته: اینجانب مخالفت و یا موافقتی با سیاستهای دولت آمریکا ندارم و فقط به روایت تاریخ میپردازم. اعتقاد دارم از سال ۱۷۸۹ که دولت ایالات متحده آمریکا رسما تشکیل شد، تا به امروز، آزمون و خطاهای زیادی را در حکومت و کنترل جامعه پشت سر گذاشته است. برخی از این تجارب بسیار وحشتناک بود و برخی بسیار مفید و به همین دلیل دیگر کشورها به خوبی میتوانند از این آزمون و خطاها استفاده کنند. هدفم از این یادداشت بیان بخشی از تاریخ و کمک به تحلیل بهتر وضعیت امروز جهان میباشد.
خواندن تاریخ و کشف زوایای پنهان رخدادها به خصوص زمانی که اطلاعات آن رخدادها از حالت طبقهبندی محرمانه خارج میشود، کمک بزرگی به تحلیلهای ما میکند. در روانشناسی و مدیریت اجماع مبحثی به منظور کنترل جامعه و عوام تودههای مردم وجود دارد. یکی از اولین پیشگامان این مکتب روانشناس معروف زیگموند فروید بود.
فروید معتقد بود انسانهای دارای نیروهای غریزی غیرقابل کنترل هستند و باید حکومتها با محدود کردن آنها این نیروها را کنترل کنند. چرا که اگر این نیروها کنترل نشود میتواند عواقب خطرناکی به بار بیاورد. بهترین مصداق فروید هم جنگ جهانی اول بود.
اما روانشناسی که بیشترین استفاده را از این نظریه نمود، ادوارد برنیز، خواهرزاده فروید بود. او که در آمریکا زندگی میکرد پس از یک سفر به اروپا تصمیم گرفت حرفه پروپاگاندا را در آمریکا راهاندازی کند. پروپاگاندا در واقع خبررسانی عقاید و نظریات حکومت به تودههای مردم به منظور کنترل افکار آنها بود. از آنجا که آلمانیها از واژه پروپاگاندا استفاده میکردند برای آمریکا بار منفی داشت. بدین منظور واژه جدید شورای روابط عمومی اختراع شد.
در خطر افتادن منافع کمپانی یونایتد فروت
شاید برای شما عجیب باشد، اما در دوران استعمار نام برخی کشورها در دنیا فراموش شد و نام شرکتی که آن کشور را در کنترل خود داشت، بر روی آن کشور نهاده شد. کمپانیهایی مثل هند شرقی، صنایع نفت بیپی، شرکت بانانا و … در آفریقا و آمریکای جنوبی و مرکزی، سالها به بهانه اقتصاد به غارت مردم کشورهای فقیر و استعمار آنها پرداختند.
بعد از چندی اعتصاب در می گیرد و وکلای محلی در دادگاه آن ها را با حیله شکست می دهند. همچنین کارگران به دیوان عالی پناه می برند که دیوان عالی آن ها را دارای صلاحیت نمیداند و سپس اعلام می کند:
در دوران جنگ سرد، آمریکای جنوبی و مرکزی به حیاط خلوت دولت ایالات متحده آمریکا تبدیل شده بود. احتمال نفوذ شوروی و دشمن در این منطقه تقریبا غیر ممکن بود. پس از جنگ جهانی دوم، در بین مردم آمریکا تصور جنگ با شوروی به خصوص به واسطه وجود بمب اتمی قوت یافته بود. به همین دلیل ترس و اضطراب از وجود دشمن روز به روز در میان مردم آمریکا افزایش مییافت و به یک مساله مهم برای دولت تبدیل شده بود. ادوارد برنیز، پیشتر به خاطر کمک به شرکتهای تجاری و سیگاری کردن خانمها در جامعه سیاستمداران ایالات متحده معروف شده بود. ولی اعتقاد داشت این ترس از دشمن برای کنترل بهتر تودههای مردم، لازم است.
در گوآتمالا شرکت یونایتد فروت که به جمهوری بانانا (موز فروش) معروف بود، قدرت را در دست داشت و بر همه بخشهای این کشور نفوذ میکرد. سال ۱۹۵۰ در پی یک انتخابات دولت قانونی ژنرال جاکوبو آربنز بر سر کار آمد. این دولت به دنبال محدود کردن قدرت کمپانی بود و در سال ۱۹۵۳ قول داد تا زمینهای کمپانی را تصاحب و مصادره کند. مردم گوآتمالا از او حمایت کردن اما شرکت یونایتد فروت یک فاجعه در پیش روی خود میدید. برنیز بهترین فرصت را برای اثبات نظریه دشمن خود، این زمان دید. دولت آیزنهاور پس از ترومن در حال از دست دادن یکی از بهترین شرکای اقتصادی خود بود. اما مردم آمریکا ظرفیت حمله مستقیم و یک جنگ جدید را نداشتند.
ادوارد برنیز برای کودتا دعوت میشود.
دولت دست به دامان پدر روابط عمومی شد. برنیز تصمیم گرفت به واسطه رسانهها، دولت آربنز را کمونیستی و متحد شوروی جلوه دهد. برای مردم آمریکا نفوذ دشمن تا حیاط خلوت خود قابل قبول نبود. به همین دلیل افکار عمومی خواهان تغییر حکومت دشمن در همسایگی خود میشد.
مقدمات کودتا و آماده سازی مردم برای تغییر
برنیز سفارش شرکت یونایتد فروت و دولت وقت آمریکا را قبول کرد. تصمیم گرفت دولت گوآلمالا را به مرزهای آمریکا نزدیک کند. به گونهای که این کشور را دشمن و تهدیدی برای دموکراسی آمریکایی نشان دهد. بدین ترتیب شرکت را از یک طرف ماجرا کنار میگذاشت و مساله را بین ۲ دولت و تهدید ارزشهای دموکراسی خواهی آمریکا، نشان میداد.
با این که آربنز یک سوسیال دموکرات بود اما هیچگونه رابطهای با شوروی نداشت. برنیز گروهی از روزنامهنگاران پر نفوذ آمریکایی را به گوآتمالا دعوت نمود. البته اکثر این روزنامهنگاران چیز چندان زیادی در خصوص وضعیت سیاست در این کشور نمیدانستند! برنیز از آنها پذیرایی کرد و با گروهی از سرمایهداران و سیاستمداران گوآتمالاییایی که باور به کمونیست بودن آربنز داشتد، دیدار کردند. حتی یک تظاهرات خشونتبار ضدآمریکایی در پایتخت این کشور ترتیب داده شد. او توانست رسانهها را متقاعد کند که شوروی از طریق گوآتمالا تصمیم به ساخت یک پایگاه نظامی در نزدیکی آمریکا دارد.
به گفته بعضی از دوستان برنیز، وی قربانی توطعه آمریکا و سیا علیه دولت آربنز شد! هنوز سندیت این مساله مشخص نیست اما هرچه باشد، وی مقدمات کافی برای تغییر حکومت گوآتمالا را فراهم نمود.
سازمان CIA به کمک شرکت یونایتد فروت، یک ارتش محلی آموزش داد و سرهنگ کارلوس کاستیلو آرماس را به عنوان رییس دولت بعدی گوآتمالا انتخاب نمود. در حالی که هواپیماهای ایالات متحده شهر گوآتمالا را بمباران میکردند، ادوارد برنیز در رسانههای آمریکا تبلیغات خود را گسترش داده بود و عملیات را آزادسازی گوآتمالا و انقلاب مردمی معرفی نمود!
در تاریخ ۲۷ ژوئن ۱۹۵۴ ژنرال آربنز از کشور فرار کرد و آرماس به عنوان رهبر جدید وارد شد. ماههای بعد نیکسون در یک سفر به گوآتمالا رفت و ادعا شد مدارکی از ادبیات کمونیستی در کاخ ریاست جمهوری پیدا شد.
نیکسون در این سخنرانی گفت:
این اولین بار است که یک دولت کمونیستی به دست مردم، سرنگون میشود و به همین علت به شما و مردم گوآتمالا تبریک میگویم!
در سال ۱۹۵۳ ایالات متحده آمریکا علیه دولت قانونی دکتر مصدق، کودتا کرد. اسناد این کودتا هنوز به صورت کامل از حالت محرمانه خارج نشدهاند.
منابع:
اسناد خارج شده از طبقهبندی سیا در خصوص کودتاها
تاریخچه کشور گوآتمالا
زندگینامه ادوارد برنیز و تاثیر روانشناسی بر دنیا
مستند The Century of the Self به کارگردانی Adam Curtis
پیشنهاد مطالعه:
دوست عزیزم مصطفی لامعی معروفترین کار ادوارد برنیز یعنی «سیگاری کردن خانمها» را در وبلاگش به خوبی شرح داده است.
زاپاتا و تحریف او در کشور ایران و تلاش برای ساخت سخنان جعلی از زبان بزرگان کشور!
چنین جملاتی را چند بار به صورت پیام کوتاه و متن و … از طرف دوستان خود از زبان کورش بزرگ دیدهاید؟
دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .
ایستاده مردن بهتر از روی دو زانو زندگی کردن است.
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
زاپاتا
امیلیانو زاپاتا از رهبران برجسته قیام بزرگ مردم مکزیک (آغاز ۱۹۱۰) علیه رژیم دیکتاتوری پورفیریو دایاز به شمار میآید. به واسطه نقش موثری که در جریان انقلاب داشت به یکی از قهرمانان ملی مکزیک بدل شد و به همین دلیل جنبش انقلابی که از ایالت چیاپاس مکزیک آغاز شد را به احترام او زاپاتیستا یا زاپاتیستاس میخوانند.
در ۹ آوریل ۱۹۱۹ گوجاردو به نمایندگی از دولت زاپاتا را برای دیداری دوستانه دعوت کرد و زاپاتا با شنیدن پیغام به راه افتاد و پس از طی یک روز به مکان ملاقات رسید و در بدو ورود هدف گلوله نظامیان در کمین، قرار گرفت و در ۳۹ سالگی درگذشت.
ایرانیان از دیرباز عادت به ساختن بت از شخصیتها و مشاهیر خود داشتهاند، و البته بدون آنکه به سندیت گفته خود آگاه باشند!
در بسیاری از موارد میبینم جملاتی از زبان کورش بزرگ یا دکتر علی شریعتی یا دیگر بزرگان کشور از طرف دوستان برای ما ارسال می شود و من همیشه به آنها پاسخ میدهم لطفا سند این گفته را برایم بیاورید. مگر کورش بزرگ چند کتیبه و نوشته از خود برای آیندگان به یادگار گذارده است که این همه سخن از او نقل میشود!؟ حتی یکبار به مدیر صفحه دکتر علی شریعتی در فیسبوک پیام دادم لطفا سخنانی که از این بزرگ مرد را همراه با منبع ذکر کنید. ایشان نیز با خوشرویی پذیرفتند و از آن پس تنها سخنانی که سندیت آنها مشخص بود و نشان میداد از دکتر شریعتی هستند را به اشتراک گذاشتند.
سخنی که عنوان این نوشته نام گرفته، از یک مبارز آزادی خواه مکزیکی به نام امیلیانو زاپاتا است. پس از وی در کتاب زنگها برای که به صدا در میآیند، نویسنده نامدار ارنست همینگوی از زبان یک شخصیت این سخن را اینگونه نقل میکند:
«پیروزی یعنی چه؟ مردن در حالی که انسان بر سر پا ایستاده بهتر از زنده ماندن و روی دو زانو خزیدن است. در جنگ برای آزادی مردن، بهتر از زنده ماندن و در مقابل دشمن برده وار به زانو در آمدن است»
البته کسانی همچون جرالد اندرسون، توماس استرانسکی، دولورس ایباروری و ارنستو چه گوارا از این جمله الهام گرفتهاند و سخنانی این چنین نقل کردهاند.
اصل سخن زاپاتا به زبان انگلیسی:
Better To Die Standing Than To Live On Your Knees
به زبان اسپانیایی:
Prefiero morir de pie que vivir siempre arrodillado
حال این پرسش را از دوستانی که حس وطن پرستی خود را بر دیدن حقایق تاریخ میبندند دارم که تا کی میخواهیم از بزرگانی چون کورش بت بسازیم و واقعیت را به افسانه بدل کنیم؟
آلمان و بهتر بگویم سرزمین دویچلند (معنی که بنده پیدا کردم یعنی سرزمین مردان نیزه دار) در بیش از ۱۰۰۰ سال اخیر تجربههای زیادی از اقوام گوناگون را به چشم دیده است. پس از بربرها و امپراطوری مقدس روم به رایش و سپس رایش سوم یا جمهوری وایمار رسید که در فرهنگ عامه مردم ایران زمین به حکومت آدولف هیتلر معروف است.
پس از پیروزیها و سپس شکست رایش سوم در آلمان و به دنبال آن بحران محاصره برلین و جدایی شوروی از صف متفقین این کشور میان دولتهای متفقین (در فرهنگ غرب متحدین) تقسیم شد. در نقشه زیر وضعیت تقسیم این کشور و سپس شهر برلین را مشاهده میکنید.
از تاریخ ۷ اکتبر ۱۹۴۹ طبق توافق کنفرانس یالتا کشور آلمان به جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) و آلمان غربی تقسیم شد. بخش شرقی بعلاوه برلین شرقی در اختیار کمونیست با سیستم اجتماعی سوسیالیسم و بخش غربی بعلاوه برلین غربی در اختیار دموکراسی با سیستم اجتماعی کاپیتالیسم قرار گرفت.
بر اساس آمارهای منتشر شده در فاصله سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۱ حدود ۵.۲ میلیون نفر از آلمان شرقی به آلمان غربی مهاجرت کردند و راه اصلی آنها ورود به برلین غربی بود. همچنین طی شش ماه اول سال ۱۹۶۱ تعداد ۱۶۰هزار نفر از برلین شرقی به برلین غربی پناهنده شدند.
یعنی برای مثال در آگوست ۱۹۶۱ تقریبا روزانه ۲۰۰۰ نفر از برلین شرقی وارد بخش آلمان فدرال میشدند. بیشتر مهاجرین کارگران متخصص، کارشناسان، اساتید دانشگاه و روشنفکران بودند که کمبود آنها در بخش شرقی آلمان محسوس بود. این امر موجب نارضایتی دولت آلمان شرقی و اتحاد جماهیر شوروی سابق شد.
این مهاجرتها و از دست دادن نیروهای کار، آلمان شرقی را در معرض فروپاشی اقتصادی قرار داد و خسارتهای زیادی را برای اتحاد جماهیر شوروی و دولت آلمان شرقی تحت رهبری «اریک هونکر» به ارمغان آورد. چرا که اقتصاد و صنعت آلمان شرقی عملا بر کمکهای شوروی شکل یافته بود. از این رو آنها دست به عملی محدودکننده زدند و به دستور نیکیتا خروشچف، رهبر اتحاد جماهیر شوروی تمام راههای ارتباطی بین برلین شرقی و غربی را مسدود کردند و دیوار برلین را به عنوان «دیوار حافظ ضد فاشیست» و با هدف جلوگیری از رفتوآمدهای نامطلوب (به تعبیر اروپای شرقی) بنا کردند.
ساخت دیوار برلین
در اولین ساعات روز یک شنبه سیزدهم آگوست ۱۹۶۱، نیروهای نظامی آلمان شرقی خیابانهای منتهی به نقاط مرزی را محاصره کردند و کارگران در مرز مشغول ساختن دیوار شدند. با ایجاد این حصار که ارتفاع آن به دو متر میرسید، ارتباط بین بخشهای شرقی و غربی شهر کاملاً قطع شد. احداث این دیوار چنان شتابان انجام گرفت که بسیاری از خانوادهها که در مناطق مختلف شهر زندگی میکردند برای مدت ۲۸ سال از یکدیگر جدا شدند و سرنوشتهای ناگواری را برای بسیاری از خانوادههای آلمانی رقم زد. زنان از شوهران، فرزندان از والدین، برادران و خواهران از یکدیگر برای سالها جدا شده و بسیاری از آنها تا آخر عمر موفق به دیدار دوباره یکدیگر نشدند. گروهی از آنها آنقدر زنده نماندند که فروریختن دیوار برلین را شاهد باشند و امکان دیدار دوبارهٔ خانوادههای خود را پیدا کنند. (ویکیپدیا فارسی)
اما مسالهای که میخواهم در مورد آن صحبت کنم فراز از این پرده آهنین به آن سوی جهان و آزادی میباشد. در دولت آلمان شرقی همه چیز در اختیار حکومت قرار داشت. تمام آمار زندگی افراد توسط اداره آمار ثبت شده و به اشتازی (وزارت امنیت آلمان شرقی) تحویل داده میشد. این آمار به حدی دقیق بودند که حتی تعداد کفشهای خریداری شده توسط شما در سال هم ثبت میشد! سازمان اشتازی به راحتی افراد جدید را به بهانههای بسیار ساده مانند همسایگی در کنار یک هنرمند عضو خود میکرد و پس از کسب اطلاعات لازم و همکاریهای مورد نظر از طرف آن شخص تازه وارد، سخاوتمندانه نیازهای حکومتی وی مانند ورود به دانشگاهها یا کسب نیازهای غذایی و داروییاش را بر آورده میکرد!
برخی از هنرمندان و نویسندگان آلمان شرقی حتی از جاسوسی همسران خود در امان نبودند و پس از فروپاشی این سازمان و انتشار عمومی اسناد اشتازی به خیانتهای همسران خود آگاه میشدند.
در اینجا تصمیم دارم داستان چند فرار بزرگ از آلمان شرقی پس از ساخت دیوار برلین را برای شما بازگو کنم.
یک فرار سریع از آلمان شرقی
در روزهای اول ساخته شدن دیوار بسیاری از مردم از روی سیم خاردارها میپریدند و یا ار بالای ساختمانها خود را به روی کامیونهای نجات مردم در آلمان غربی پایین میانداختند. اولین فرار از دیوار برلین توسط یک مامور پلیس و پریدن او از روی سیمهای خاردار بود. خوشبختانه لحظه فرار وی فیلم برداری شده است!
یک فرار عاشقانه!
کلاوس کوپن (Klaus Köppen) که به تازگی با نامزد خود ازدواج کرده ناگهان به واسطه این دیوار از او جدا شد! وی اجازه ورود به برلین شرقی را برای تجارت داشت. او با خودروی خود در صدد ورود به برلین شرقی و ربودن نامزدش برآمد. کلاوس باک خودروی خود را با یک باک کوچکتر تعویض کرده و به دنبال روزویتا به برلین شرقی میرود. نامزد وی در جلوی خودرو و درون کاپوت مخفی میشود. خوشبختانه ماموران گارد مرزی فقط به داخل و صندلیهای عقب ماشین توجه میکنند. کلاوس همراه همسر خود روزیتا به سوی آزادی حرکت میکند. کلاوس و روزیتا هنوز زنده هستند و در برلین زندگی میکنند.
کلاوس کاپن در جوانی
فرار برادران مولر به کمک حفر تونل
برادران مولر (وودلف و هارست) در آلمان شرقی تصمیم گرفتند به عنوان کارگران ساختمانی در یکی از ساختمانهای نزدیک دیوار کار کنند. همسر وودلف مولر و همچنین خانواده وی و برادر هارست در بخش غربی دیوار بود و این انگیزه فرار آنان را چند برابر میکرد. آنها در فکر حفر یک تونل و ورود به بخش غربی برلین برآمدند. طول این تونل ۲۳ متر بود.
شبیه سازی تونل حفر شده توسط برادران مولر
در عین حال نیروهای گارد اطراف دیوار در کنار آنها بودند و مراثب جلوگیری از هرگونه خرابکاری. در حال حفر تونل در طول مدت ۳ هفته در اثر یک حادثه بر دیوار تونل ریزش کرده و هارست در زیر آوار میماند. خوشبختانه به زودی به هوش میآید و کار ادامه پیدا میکند.
برادران مولر
پس از ۳ هفته تلاش تونل حفر میشود و آن دو به همراه دوستشان به برلین شرقی وارد میشوند.
شبیه سازی کامل تونل برادران مولر
اما پیش از خروج آنها هارست به وودلف یک کلت میدهد. آنها از ساختمانی در خیابان اورشلیم برلین غربی خارج میشوند. ناگهان یکی از سربازان گارد برلین شرقی آنها را میبیند که همراه یک خانواده از ساختمان بیرون میآیند و به آنها مشکوک میشود.. خانواده مولر گویا از فرار آنها اطلاع داشته و به همین دلیل همراه تمام خانواده به استقبال آن دو برادر میآیند! همین کار شک سرباز به فرار را به یقین تبدیل میکند. سرباز به آنها دستور توقف میدهد و ماشه را میکشد که وودلف به سوی او شلیک میکند.
آن سرباز کشته میشود و آلمان شرقی برای وی مراسم باشکوهی ترتیب میدهد. وودلف میگوید هنوز بابت کشته شدن وی ناراحت هستم و خودم را سرزنش میکنم!
یادبود سرباز کشته شده از آلمان شرقی
در دوران دیوار برلین قریب به ۷۰ تونل از برلین شرقی به برلین غربی و برعکس برای فرار حفر شد. اما متاسفانه بسیاری از آنها توسط اشتازی (وزارت امنیت جمهوری دموکراتیک آلمان) حتی پیش از به پایان رسیدن کشف شد.
فرارهای دیگری هم توسط افرادی به واسطه گلایدر، ساخت بالن و حتی پاره کردن سیمهای خاردار در نواحی که عرض دیوار کم بود انجام شد. آنچه مسلم است اشتازی آلمان شرقی بدترین نوع حکومت برای کنترل زندکی مردم را ساخت. در نهایت نماد قدرت کمونیسم و شرق که همان دیوار برلین بود فرو ریخت. میخاییل گورباچف به واسه همین پایان دادن به شرق و غرب بودن دنیا جایزه صلح نوبل را دریافت نمود. پس از پاره شدن پرده آهنین جهان دو قطبی از بین رفت!
در ۲۱ نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین سقوط کرد. مردم آلمان در آن روز در خیابانها فریاد میزدند دیوار فرو ریخت.
دروازه براندنبورگ در پناه دیوار
منابع:
مستند ظهر و سقوط دیوار برلین – هیستوری چنل
ویکیپدیا انگلیسی و فارسی – مقالههای مربوط به آلمان شرقی و آلمان
تاریخ آسیا و نگاهی به شرق آن. این نقشه مربوط به سال 1939 یعنی کمتر از 100 سال پیش از منطقه شرق آسیا هست. آسیا در جغرافیای غرب از شرق افغانستان و هیمالیا آغاز میشه و تا ژاپن پیش میرود.
غرب آسیا
در نقشه کشور تبت، سین کیانگ، منطقهمنچوری، عدم وجود کشوری به نام کره و اندونزی به خوبی دیده میشود. در جریان جنگ دوم جهانی کشور تبت اعلام بیطرفی کرد ولی از جانب چین مورد حمله قرار گرفت. در آن زمان دالای لاما 13ساله بود. پیش از فتح لهاسا ژنرالهای چینی از دالای لاما درخواست تسلیم شدن تبت و الحاق به چین را کردند. تبت دارای نخست وزیر بود و وی چند روز بعد تبت را تسلیم چین نمود. در این زمان دالای لاما فرار (تبعید) کرده و به شمال هندوستان رفت. امروزه برای هر 5 تبتی یک سرباز چینی در نظر گرفته شده است و مردم تبتی این منطقه در حال انقراض میباشند!
شرق آسیا
در نقطه دیگر این نقشه منطقه منچوری وجود دارد. ژاپن به عنوان قدرت اول نظامی منطقه در یک نبرد با شکست شوروی و چین منطقه منچوری را از آن خود ساخت و اعلام نمود برای رسیدن به کره باید از منچوری بگذرید. پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی منچوری بین چین و شوروی تقسیم شد و کشورهای کره شمالی و جنوبی به حمایت کمونیست و امپریالیست تشکیل شدند. امپراطور ژاپن هم زمان تسلیم شدن این کشور را پذیرفت و طبق یک توافق ژاپن از داشتن ارتش محروم گردید.
شمال آسیا
منطقه سینکیانگ که بین مغولستان و چین قرار دارد جالب توجه است! خط رسمی این منطقه فارسی بوده و دین مردمش اسلام! چین برای جلب اعتماد دولت ایران همواره از رفتار خشونیت آمیز با مردم این منطقه پرهیز نموده و در نمایشگاههای کتاب به صورت مداوم به دنبال نمایش فرهنگ این منطقه از کشور خود میباشد.