مطالب با برچسب: گوشی
نتیجه خاموش کردن سه روزه اینترنت گوشی
نکته: این یادداشت در ۱۴ دی ۱۳۹۶ نوشته شده است.
صداهای مزاحم اطراف رو باید قطع کرد! شاید فکر کنید من افسردگی دارم، منزوی شدم و حتی با اسکیزوفرنی اشتباه بگیرید. اما واقعیت رو بخواهید این منزوی شدن نیست، بلکه انتخاب استفاده از تنهایی هست. ما در دنیایی پر از اطلاعات، سیگنال، پالس و صدا قرار گرفتیم. فضایی که فرصت یک ساعت تنهایی و لذت بردن از خویشتن رو از آدم میگیره.
راستی آخرین باری که به صدای پرندهها یا نور ستارهها توجه کردیم کی بود؟
اگر زیاد حوصله و وقت ندارید نمیخواهید جزییات هر روز رو بخونید، به آخر صفحه برید. این خاموش کردن دکمه اینترنت برای گوشیم خیلی اتفاقی با محدودیت اینترنت در کشور همراه شد.
روز اول: استرس اطلاعات
ساعت ۷:۴۵ روز ۱۰ دی ۱۳۹۶ برابر با ۳۱ دسامبر ۲۰۱۷ میلادی زنگ ساعت گوشی به صدا در میاد. هنوز زوده بهتره کمی دیگه بخوابم. ساعت ۸:۳۰ زنگ دوم به صدا در میاد. گوشی رو باز و در نوار وضعیت دنبال گزینه وصل کردن دیتا میگردم. وجود نداره!
امروز با اتوبوس به دفتر میرم. با توجه به وضعیت ۹ دی امروز احتمالا خیابون انقلاب باید شلوغ باشه! صبح خبر خاصی نبود. در طول مسیر به کارهای امروزم فکر میکنم. میخوام توی گوشی و برنامه Todoist یادداشت کنم. یادم میافته سینک نمیشه!
به دفتر میرسم. برنامه شخصی تلگرام رو باز نکرده از دستکتاپ پاک میکنم. هیچ اپلیکیشن پیام رسانی نیست. فقط تلگرام کاری که اونم برای آپدیت کانال استفاده میشه و هیچ کانال و گروهی هم عضو نیست. ناتیفیکیشن گوشی طبق عادت میاد پایین، فقط یادآوری Todoist هست و دیتا/وایفای وجود ندارد!
ساعت ۱۱ برنامههای روزم در تودویست کامپیوتر نوشته میشه. ابزارهای تلفن و ایمیل راه ارتباطی من با دنیای خارج از دفتر هستند.
سه ایمیل ارسال میکنم. یک شماره تلفن مخاطب رو میخوام در گوشی ذخیره کنم. استرس یه سراغم میاد. میترسم گوشیم گم بشه و این شماره در فضای ابری مخاطبین گوگلام نباشه!
به یک دوست برای جلسه کاری زنگ میزنم و ساعت ۶ رو با تلفن هماهنگ میکنم. صدایی که شنیده نشد» آقای عباس عبدی میبینم و با کتابفروشی تماس میگیرم و ده دقیقه بعد کتاب تهیه میشه.
هر چیز جدیدی که برای دیدن یا دانلود کردن به ذهنم میرسه، سریع استاپ میشه! قراره از داشتهها استفاده کنم و چیزی از اینترنت و شبکه، دریافت نخواهد شد.
ساعت ۵ نتیجه هر ۳ ایمیل قطعی میشه. تمام ۱۱ تسک امروز به همراه ۸ تست باقی مانده از قبل انجام میشه. در یک روز کاری ۱۹ تسک مهم انجام شد! تمام زمانی که در توییتر صرف شد ۷۰ دقیقه اون هم به صورت پراکنده بود.
در زمان ناهار گوشی پیشم نبود. غذا ۱۰ دقیقهای خورده شد.
ساعت ۵:۳۰ در مسیر جلسه که ۴۵ دقیقه طول کشید ۲۱ صفحه از کتاب رو خوندم. جلسه بعد از ۴۰ دقیقه تموم شد. هر صحبت و تسک جدیدی که تعریف میشد، میترسیدم یادداشت کنم. باز استرس از دست دادن سراغم اومد. اگر فردا گوشی گم بشه این چند خط اطلاعات جدید هم از بین میرن!
در طول مسیر به موارد مطرح شده در جلسه فکر کردم برنامههای فردا رو برای خودم تعریف کردم، ساعت ۷ خونه بودم. تا ۸:۲۰ کتاب خوندم و به نکات جالبی رسیدم.
شارژ گوشی صبح ۱۰۰ درصد بود و الان به ۷۰ درصد رسیده. امروز اصلا شارژر به کارم نیومد!
بعد از شام ساعت ۹:۲۰ فیلم ویتالی برادر نیکولاس کیج در فیلم آیا شما روی لینکها کلیک کردید؟
هیجان نوشتن این مطلب باعث شد در ساعت ۹:۳۸ دقیقه فیلم رو استاپ کنم در برنامه گوگل کیپ این یادداشت رو بنویسم. هنوز استرس از دست دادن نوشتههام رو دارم…
تا زمانی که انتخاب نکردهاید، انتخاب هر یک از گزینهها ممکن است. بعد از انتخاب، دیگر نمیتوان بازگشت و گزینه دیگری انتخاب کرد.
– از دیالوگهای فیلم آقای هیچکس
روز دوم: بی حوصله
امروز صبح به سختی بیدار شدم. مقداری بیحوصله بودم. انگار قرار بود امروز زیر عهدم بزنم. یه مقداری احساس کار بیهوده بهم دست داد.
توی مسیر حتی حوصله کتاب خوندن هم نداشتم. انگار همه چیز بی حوصله شده بود. حتی راننده تاکسی که برای گربه کنار خیابون هم بوغ میزد!
اینبار حدود ۲ ساعت زمانم در توییتر رفت. اما یک سری برنامهها و تسکها به نتیجه رسید. ۱۳ تسک تموم شد. بعد از جلسه و اومدن به خونه شروع کردم به خوندن کتاب تا جایی که خوابم برد. فردا قراره خیلی زود بیدار بشم.
امروز از شدت استرسام برای از دست دادن کم شده بود.
در سال ۱۳۵۰ اعتقاد به سرنوشت از پیش تعیین شده در زنان ایرانی ۷۸ درصد و برای مردان ۶۳ درصد بود.
– برداشتی از کتاب صدایی که شنیده نشد
روز سوم: باران!
خیلی غیر منتظره بود. ساعت ۷ بیدار شدم. برای من روز آخر خیلی جالب بود.
یک لباس نیمه پاییزی برای هوای گرم پوشیدم که ناگهان با باران صبحگاهی مواجه شدم! همیشه گوشیم بهم در مورد وضعیت هوای روز هشدار میداد. بدون اینترنت متوجه این وضعیت نشده بودم.
بعد از کمی ورزش صبحگاهی به سمت دفتر حرکت کردم. متاسفانه سرعت اینترنت با اختلال مواجه بود. حدود نیم ساعت در توییتر برای خبرهای روز قبل گذشت. نیم ساعت هم تسکهای کاری امروزم نوشته شد. تقریبا سرعت انجام هر تسک برام چند برابر شد. تا جاهایی که بعضی از کارهای شنبه آینده رو امروز انجام دادم.
حتی یک سری ویدئوها که ۲ ماه در لیست انتظار بود رو تونستم ببینم. پیشنهاد میکنم شما هم روشهای زنده موندن بعد از سقوط هواپیما رو گوگل کنید!
تماسهای تلفنی هم فقط به تماسهای کاری و خانواده محدود شد. به عنوان پاداش این ۳ روز به خودم تنهایی و یادداشت نوشتن در کافه رو هدیه کنم. ۲۰۸ صفحه از کتاب هم مطالعه شد. فردا ۱۴ دی ۱۳۹۶ برابر با ۳ ژانویه ۲۰۱۸ به این روزه سکوت گوشی، پایان میدم.
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب / مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد / که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود / که ز بند غم ایام نجاتم دادند
– حافظ . غزل دوش وقت سحر
دلیل این روزه سکوت: آرامش بیشتر!
صداهای مزاحم اطراف رو باید قطع کرد! شاید فکر کنید من افسردگی دارم و منزوی شدم. اما واقعیت رو بخواهید این منزوی شدن نیست، بلکه انتخاب استفاده از تنهایی هست.
لذت این ۳ روز برای من باورنکردی بود.
در این روزهای خاص (۹ دی به بعد) شوق به شنیدن اخبار خیلی زیاده. دونستن اینکه در فلان خیابون فلان شهر دقیقا چه اتفاقی افتاده! اینبار من برعکس رو انتخاب کردم. مثل ۲۰۰ سال پیش بدون دونستن هیچ خبری صبح بیدار میشم و بیرون میرم. وقتی من تاثیر مستقیمی بر اون عوامل بیرونی ندارم، پس بهتره بیشتر به این «من» بپردازم.
در این دنیای ارتباطات صداهای خیلی زیادی هر لحظه به گوش آدم میرسه. پالسها و سیگنالهایی که باعث میشه انسان هر لحظه بیشتر از قبل از خودش دور بشه! صداهایی که تا میایی به یک چیز توجه کنی سریع تمام تمرکز و دقتات رو به خودش اختصاص میده. آدم از تنهایی خودش اصلا نمیتونه لذت ببره. برای همین تصمیم گرفتم بعد از یک ساعت مشخص این پالسها رو قطع کنم.
این دکمه خاموش رو خودم انتخاب کردم و به من جبر نشد. جالب اینه احساس سبکی میکنم. سبکتر از یک بال پرنده. فقط با آدمهایی ارتباط دارم که مستقیم چشمانشون رو میبینم. آدمهایی که نمیبینم ارتباطم باهاشون در قالب نامه میاد.
نامه یا ایمیل رو بیشتر از پیامرسان سریع (instant message) دوست دارم. چون گیرنده فرصت فکر کردن و انتخاب پاسخ داره. این تفکر در فرهنگ استفاده از پیامرسان سریع در هیچ جای دنیا جا نیفتاده. یا شاید بهتره بگم چنین فرهنگی نداره اصلا!
اینترنت بد نیست، ارتباطات عالیه و شبکههای اجتماعی فرصت و موفقیت هستند. فقط گاهی اوقات لازمه آدم در آسمان تنهایی خودش، ستارههای آرزوهاش رو رصد کنه!
یا از گوشی هوشمندتون استفاده کنید یا پرتش کنید!
چند وقتیه این سوال ذهنمو مشغول کرده، مردمی که گوشی هوشمند خریداری میکنند دقیقا چه استفادهای ازش میکنند و آیا از امکاناتش خبر دارند؟ بارها در جاهای مختلف پیش اومده که به دوستان، آشنایان و هم قطاران میگم که آیا از امکانات سینک کردن اکانت تون استفاده کردید و با پاسخ اصلا مگر چنین امکانی هم وجود داره رو به رو میشم! وقتی از این افراد انگیزه و علت خرید این گوشی رو میپرسم یاد افرادی می افتم که زمانی به خاطر اینستاگرام گوشی آیفون میخریدند!
نکته جالب تر اینه که وقتی برنامهها و بازیهای نصب شده روی گوشی این دوستان رو بررسی می کنم با انبوهی از اپها روبرو میشم که اصلا نمیدونن چه کاربردی داره. حتی حاضر نیستند برنامههایی که اصلا باهاش کار نمیکنن رو از گوشیشون پاک کنن تا فضای ذخیرهسازیشون بیشتر بشه.
اما علت چیه؟
چیزی که من متوجه شدم ترس از ناشناختهها و از دست دادن باعث میشه این افراد هیچوقت سراغ چیزهایی که نمیشناسند نروند. اگر میخواهید بدونید چطور باید این افراد رو تست کرد بدون اینکه بگید نحوه استفاده از این اپ رو میدونید اون برنامه رو باز کنید. اگر با جمله «اگه نمیدونی ولش کن خراب میشه» رو به رو شدید بدونید که اون فرد به شدت با فوبیا دست و پنجه نرم میکنه. بی توجهی به این مساله از جانب شما باعث میشه فکر کنید که طرف چقدر خنگ هست و مساله به این سادگی رو نمیدونه! در حالی که شما باید از زاویه دید اون فرد و با ترس از ناشناختهها به این مساله نگاه بکنید. همین میشود که وقتی شما کلمه آموزش را گوگل میکنید با پیشنهاد آموزش استفاده از فیسبوک که عملا سادهترین شبکه اجتماعی میباشد رو به رو میشوید!
نمونه دیگه که بخوام مثال بزنم داستان روت کردن گوشی خودم هست. دقیقا هفت ماه ترس از این داشتم که اگر این کار رو اشتباه انجام بدم ممکنه گوشی من بسوزه! تا اینکه دوست و همکارم اگر شما هم نمونه دیگری در خصوص ترس از ناشناختهها سراغ دارید اینجا بنویسید.
نکته: تصویر این متن دارای نکاتی میباشد. لطفا به آن توجه کنید.
یه گوشی بود یه گوشی !
یادمه عید سال ۱۳۸۷ بود که پدرم خیلی اصرار کرد باید موبایل بگیری. من اون موقع علاقهای به تلفن همراه نداشتم و ترجیح میدادم با ایمیل و مسینجر کارام رو راه بندازم.
اصرارهای مداوم پدر نتیجه داد و ما یک عدد گوشی و سیمکارت خریدیم. روز فعالسازیشون شد ۹ فروردین همون سال. سال بعد همون تاریخ نتیجه این شد که گوشی، سیمکارت ۱۵ سال و وبلاگم با من ۱۶ سال اختلاف سنی پیدا کردند.
و جالب اینجاست که راهاندازی وبلاگ جدیدم همزمان با تهیه یک گوشی جدید هست!
این پست رو ویژه برای گوشی اولم مینویسم. برای خاطراتی که باهاش داشتم. نام مخاطبینی که کامل جا نمیشد، ظرفیت ۶۰ پیامک دریافتی و ۱۵ پیامک ارسالی و خاطرات روزانهای که توی بخش نوشتن یک پیام جدید مینوشتم و چون نمیشد جایی ذخیرش کرد بعد از پیاده شدن از اتوبوس پاک میشد!
به نظر من مهم نیست آدم به چیزی دل ببنده که ارزش مادی یا معنوی بالایی داشته باشه، مهم اینه تو چقدر برای اون چیز یا کس ارزش قائل هستی و بهش عشق میورزی و لایق دلبستن میدونیش.
موبایل من هیچی نداشت. حتی یک سال آخر زنگ و ویبرش از کار افتاده بود و فقط با نور چراغش میفهمیدم کسی داره زنگ میزنه. برای همین عادت کردم همیشه کج بزارمش جلوی خودم(مثل عکسی که ازش گرفتم) . اما شارژش ماشالله بعد از ۴ روز تموم میشد :دی
یادمه سر همین مساله به هرکی منتظر نظرات شما دوستان عزیزم هستم :)
یکی از فانتزیام اینه که وقتی یک ویجت جدید میگیرم، دفترچه راهنماش رو از اول تا آخر بخونم !
— (@absdostan) ژانویه ۱۶, ۲۰۱۳