سفرهای یک سال اخیر و شروع ماجراجویی
برای من سفر یعنی کشف ماجراهای جدید، آشنایی با فرهنگ مردم و درک همنشینی با فرهنگی جدید. اصولاً رفتن به یک شهر و یک محل تفریحی بدون هیچ گفتگو و کشفی، معنی سفر نمیدهد و فقط عبور و توقف در یک محل است.
سفرکردن را از آبان ١٣٩۶ رسماً در برنامه زندگیام قرار دادم و شروع به کشف کردم. جالب است که بدانید کمی پس از بهدنیا آمدن من، علاقه و انگیزه خانواده برای سفر خانوادگی تقریباً از بین رفت و فقط با دلایلی مثل مراجعه به پزشک در شهری دیگر سفر میکردیم! هرچند سفرهایی در کودکی داشتیم اما هیچ خاطرهای از آنها نداریم. جذابترین ماجراجویی برای من سال ۱۳۸۴ بود که پدرم را برای آمادگی پیش از عمل آنژیوگرافی بستری کردیم و من از فرصت استفاده کردم و به موزه ایران باستان برای دیدن منشور کورش بزرگ رفتم! واقعاً هیجانانگیز بود و از همه سؤال میکردم. آن زمان نه نقشه گوگل بود نه نقشه چاپی داشتم! از یک نقطه تهران به نقطه دیگر رفتم، درنهایت هم منشور را دیدم؛ ولی چون دوربین نداشتم، هیچ عکس و ثبتی هم از آن بازدید تهیه نکردم.
در این یادداشت ماجرای سفرهایم را تعریف میکنم، اینکه هر سفر چه چیزهایی به من یاد داد و چقدر توانستم بهتر با فرهنگهای گوناگون ارتباط برقرار کنم. من خودم را یک سفربرو میدانم. واژه سفربرو را اولینبار پیمان یزدانی در توییتر نوشت. این واژه برای کسانی به کار برده میشود که سفر بخشی از زندگیشان است نه شغل و هدف نهاییشان. شاید بهترین معادل انگلیسی برای سفربرو، travel person باشد.
سفر قشم
۱۸ تا ۲۱ آبان ۱۳۹۶ با نسیمامن اهل خوزستانم و باید اعتراف کنم تا پیش از این سفر، خلیج فارس را ندیده، پا در ساحلش نگذاشته و از شرایط شرجیاش لذت نبرده بودم. سفر قشم برای من هیجان یک سرزمین بکر و دیدن جزیره خاص خاکی بود. حس و حالی که به کیش داشتم، حال تجملاتی و لوکسبودن اغراقآمیز بود (که نمیدانم چقدر درست است)، برای همین قشم را انتخاب کردم. وقتی وارد جزیره شدم بهسرعت به ساحل رفتم و از آرامش آب خلیج فارس لذت بردم.
این جزیره بزرگترین جزیره خلیج فارس است که زمانی تحت کنترل پرتغالیها بود، به همین دلیل آنجا میتوانید کمی معماری پرتغالی ببینید. روستاهای بسیار زیادی در جزیره بود و به دلیل وجود فرهنگ اهل تسنن، فرهنگ بلوچی و عربی هم دیده میشد. خارجیهای قشم کارگران و مدیرانی بودند که برای تجارت و فروشندگی در جزیره اشتغال داشتند. نتوانستم بافت سنتی و قدیمیای در قشم پیدا کنم، شاید به این دلیل که تصمیم گرفته شده بود همه چیز را مانند کیش مدرن کنند. در روستاها بافت روستایی دیده میشد؛ ولی بافت خاص شهر قشم را ندیدم.
من و نسیما برای گشتن جزیره از خدمات شرکتهای گردشگری استفاده کردیم. مهمترین سؤال همسفران، تعداد منارههای مساجد بود! نمیدانم از چه زمانی این شایعه باب شد که مسجد یکمناره یعنی مسجد اهل تسنن و مسجد دومناره یعنی مسجد شیعه! اما واقعیت ندارد.
با قایق به جنگلهای حرا رفتیم. جزر و مد آب جذابیتی عجیب داشت. ما در میان آب و جنگلها یک جزیره کوچک دیدیم. من از قایقران خواستم توقف کند و کمی در جزیره بمانیم. درحالیکه در جزیره بودیم، تصویر پانارومایی را که در بالا دیدید را گرفتم. بعد از نیم ساعت آب بالا آمد، تقریباً چیزی از جزیره نماند و داشت کامل زیر آب میرفت. همان لحظه دلم خواست آنجا را با یک میله نشان کنم تا دوباره به همانجا برگردم. این جنگلها تنهایی و عالمی عجیب با خود داشتند. نسیما هم هرجا ساحل میدید، شروع به جمعآوری صدف میکرد!
در آن دوره من افسردگی خفیف داشتم. این سفر به من کمک کرد تا راحتتر با این سگ سیاه افسردگی مقابله کنم. دره ستارگان قشم برای من آرامشی عجیب داشت، فضایی پر از خاک که باعث شد قید هرچیز را بزنم و از خاکش لذت ببرم. برای میگو هم که شده باید دوباره به قشم و هرمز بروم!
سفر استانبول
۱۵ تا ۱۸ آذر ۱۳۹۶ با محمدرضا موسوی و حسن احمدیسفر استانبول بهانهای شد برای اولین سفر خارجی و همچنین دیدن دوباره محمدرضا که تازگی به سوئد مهاجرت کرده بود. واقعیت این است که هیچ ایدهای از این شهر نداشتم. با دوستان تُرکم تماس گرفتم که متأسفانه هیچکدام در زمان سفر من در این شهر نبودند. به هرحال با هواپیمایی آتا به ترکیه رفتیم، ریسکی که هرگز دیگر آن را تکرار نمیکنم!
هوای استانبول خیلی سرد بود. همان شب به میدان تقسیم و یادمان جمهوریت رفتیم. در آنجا شایعهای وجود داشت مبنی بر اینکه ژنرال کنار اتاتورک، رضاشاه است! البته عکس ملاقات رضاشاه با آتاتورک را در اطراف اسکله و ورزشگاه تیم بشیکتاش توانستم ببینم. در هر صورت ژنرال یادمان، رضاشاه نیست.
در بخش اروپایی بوی شهر کُنستانتینوپولیس به مشامم رسید. در مسجد معروف ایاصوفیه که عمری بیشتر از اسلام دارد، نمادهای مسیحیت و اسلام در کنار یکدیگر به چشم میخوردند. ترکیب هویت و معماری اروپایی در دل فرهنگ اسلامی خیلی دلنشین بود. استانبول گذرگاه آسیا و اروپاست، ازاینرو تنوع فرهنگی بسیار زیادی به چشم میخورد. به دلیل افزایش تعداد مهاجران سوری، زبان سوم شهر پس از ترکی و انگلیسی، عربی است. در بافت قدیمی شهر، یعنی در بخش اروپایی و اطراف میدان تقسیم، محلهها و بازارچههای قدیمیای وجود دارند که شهروندان و مسافران بیشتر برای رستوران، کافه و بار به آن نقاط میروند. غذاهای خوشمزه این رستورانها را نباید از دست داد.
بسیار اتفاقی وارد بخش آسیایی استانبول شدیم. در بخش آسیایی زندگی روزمره مردم را دیدیم. همان سبک و شیوه خریدی که در بازار بزرگ تهران بسیار میبینیم. در بازار بزرگ استانبول با وجود مرمت و زیبایی چشمنواز، بیشتر فضای توریستی دیده میشد. برخلاف بازار تهران که تجارت عادی در جریان است، در بازار بزرگ استانبول بیشتر تجارت توریستی جاری است.
سفر با کشتی به جزیره بویوک آدا هم برای من خیلی دلنشین بود و اولین حسی که از جزیره گرفتم، سکوت و آرامش برای نویسندگی بود! انگار از تمام زندگی ماشینی دور میشوی و با صدای درشکه و زنجیر دوچرخه زندگی جریان مییابد. دوست دارم برای یک ماه ویلا اجاره کنم و شروع کنم به نوشتن. فضا و آرامش لازم برای نویسندگی را که فکر میکردم در رویا پیدا میشود، در اینجا یافتم.
از لذتها و خاطرههای دیگر استانبول، تلاش برای فارسی صحبتکردن و ایجاد ارتباط بود. حتی یکبار پلیس من را دستگیر کرد و وقتی فهمید پاسپورت ایرانی دارم، با احترامی خاص رفتار کرد و مشکلم حل شد! به قول بچهها حس تهران و وطن به آدم دست میدهد!
سفر شمال خوزستان: اندیمشک، دزفول و شوش
۴ تا ۶ فروردین ۱۳۹۷ با مهدی تقیزاده و خانوادهعید امسال کمی دیرتر به خوزستان رفتم. میزبان دو مسافر از جمهوری آذربایجان و فرانسه بودم و با همدیگر سال نو را در زیر برج آزادی تحویل کردیم! مهدی با خانواده خود در خوزستان بود و من از او دعوت کردم به اندیمشک بیاید. اهل خوزستانم و طبیعی است زیاد به این دیار بروم؛ اما اینبار با مهدی یک تجربه جدید بود. برای خودم هم حکم کشف داشت، بهخصوص وقتی برای اولینبار به مقبره یعقوب لیث صفاری رفتم.
هربار دیدن سد دز، شکوه قدرت انسان را زنده میکند. عبور از چند کیلومتر تونل که کارگران با دست کنده بودند، دیدن پنجرههای تونلها و تلاش آدمی برای کنترل نیروی عظیم آب، همه برای من جذابیت داشت. ابتدای جاده دهلران نزدیک کرخه یک پل شکسته قدیمی است که در دوران جنگ بهعنوان پل مخفی هم از آن استفاده میشد. این پل چند سال است بازسازی شده؛ اما گاهی با طغیانهای کرخه، بخشی از آن تخریب میشود. بکری این بخش از طبیعت و بیشهزارهای شمال خوزستان، هیچوقت از ذهن پاک نمیشود.
دزفول به خرمی و زیبایی رود دز است که از میان شهر میگذرد. پل قدیم دزفول یادگار رومیان اسیرشده به دست شاپور ساسانی است. مردم دزفول فرهنگی خاص دارند و شاید لازم باشد بارها به این شهر برویم تا از راز زندگی این مردم سر در بیاوریم.
خوزستان به قدمت یک تاریخ حرف برای گفتن دارد، هم درباره طبیعت، هم درباره تاریخ و هم درباره تنوع فرهنگی مردم این دیار. باید بیشتر دید، کشف کرد و شناخت.
سفر تبریز
از ۹۱ تا ۹۷ با خیام عسگری، نرگس و دوستان تبریزیاولین سفرم به تبریز با خیام عسگری بود. سال ۱۳۹۱ برای یک دوره آموزشی به تبریز رفتم. برخلاف همه شایعاتی که شنیده بودم، مردمی بسیار مهربان و خوشقلب داشت. همین باعث شد زود به زود دلم برای تبریز تنگ شود. سال ۹۳ بود که خواهرم نرگس همراه با همسر و فرزندانش ساکن این شهر شد و رفتوآمد من به تبریز بیشتر.
در تبریز باید به خانههای تاریخی مشروطه سر زد. یکی از قطبهای جنبش مشروطه ایران از این شهر آغاز شد، مردمی که برای عدالتخانه خون دادند و قحطیهای فراوان در راه این کشور کشیدند. شهر تبریز دارای معماری و شهرسازی خاص خود است. در مرکز تبریز منطقه الگولی یا شاهگولی سابق به معنی «استخر مردم» قرار دارد. این مرکز در دوره صفویه و قاجار توسعه یافت. پیشنهاد میکنم در سفر به تبریز به این استخر زیبا بروید و از تاواکبابهای آنجا بخورید.
سفر قفقاز:
۳۱ مرداد تا ۱۰ شهریور ۱۳۹۷ با محمدرضا موسوی و حسن احمدیاز فروردین به پیشنهاد محمدرضا برای سفر با خودرو فکر میکردم که با سمند حسن از ایران به ارمنستان و بعد گرجستان برویم و درنهایت از مسیر ترکیه به ایران بگردیم. عبور زمینی از مرز هم جزو هیجانات خاص زندگی ما شد!
برنامه سفر از تهران شروع شد. مثل همیشه به ترافیک کرج رسیدیم و بعد مستقیم به سمت قزوین رفتیم. در قزوین زیبا قیمهنثار خوردیم و بهسمت زنجان حرکت کردیم. در زنجان به دیدن گنبد سلطانیه رفتیم. گنبد به دوره ایلخانی تعلق و معماری منحصربهفرد دارد. این اثر هشتمین مکان ثبتشده از ایران در یونسکوست.
نزدیک تبریز هندوانهفروشیهای کنار جاده واقعاً به ما انرژی دادند. برخلاف انتظار خانه معلم برای ما جا نداشت و مجبور شدیم در یک مسافرخانه نزدیک میدان ساعت اقامت کنیم. هوای تبریز عالی بود و دوباره تاواکباب. صبح بهسمت جلفا و مرز نوردوز حرکت کردیم. پیشنهاد میکنم اشتباه ما را تکرار نکنید، یعنی در ایران پلاک خودروتان را انگلیسی نکنید. لب مرز بهتر است.
ارمنستان
از کودکی مایل بودم ارمنستان را از نزدیک ببینم. سرزمینی به قدمت دوره اشکانی که تقریباً همیشه استقلال خود را حفظ کرده است، استقلالی از جنس فرهنگ، مذهب و زبان. این مردم در دورانهای گوناگون ظلم و ستم رومیان، امپراتوری اسلامی و بعدها عثمانی را تحمل کردند. ایرانیان در طول تاریخ نسبت به دیگر همسایگان با این مردم رابطه بهتری داشتند تا آنجا که در دوره صفوی در اصفهان آزادانه اجازه زندگی به آنها داده شد.
کشاورزی در ارمنستان خیلی رونق ندارد و بیشتر دامپروری است. این کشور در بیستوهفتسالی که از شوروی مستقل شده است، برعکس ترکمنستان و قزاقستان، درگیر فساد سیستماتیک و نفوذ شدید روسیه نشده و مسیر توسعه را آغاز کرده است، البته هنوز آثار بسیار زیادی از سبک زندگی کمونیستی در جایجای آن دیده میشود. در جاده رسیدن به ایروان نزدیک شهر تاتِو یک گله گاو دیدم که گاوچرانها به سبک آمریکایی لباس پوشیده و با اسب گله را کنترل میکردند!
برای من جالبترین بخش، بازسازی معماری و هویت ارمنی در شهر ایروان بود. ساختمانها به زیبایی در کنار یکدیگر با سنگ پوشیده شده بودند. فقط امیدوارم هرچه سریعتر کمکهای جهانی بیشتری به این کشور سرازیر شود تا وضعیت جادهها و کیفیت روستاها بهتر شود.
در بازار سنتی ورنیساج ایروان هرچیزی یافت میشد. با دیدن بعضی آثار دوره شوروی سابق واقعاً ذوق کردم، یعنی مدالها و پاسپورتهایی که هیچ ارزشی جز برای کلسکیون نداشتند. من در این بازار یکی از مدالهای افتخار دوره شوروی سابق متعلق به جمهوری سوسیالیستی خلق ارمنستان را خریدم. فروشنده فهمید ایرانیام، ازاینرو تلاش کرد فارسی صحبت کند و البته بسیاری از مردم تقریباً فارسی میفهمیدند.
ایروان با غذاهای بسیار خوشمزه برای من خاطرهانگیز شد. حتماً برای کشف بیشتر دوباره به این شهر زیبا سفر میکنم. در مسیر خروج از ایروان و ارمنستان به دریاچه سوان رسیدیم. آب دریاچه به معنای واقعی سرد بود؛ ولی شنا در آن شیرین بود.
گرجستان
در خانوادهام گفته میشود که نیای مادری ما به اقوام گرجی مهاجر در ۲۰۰ سال پیش برمیگردد. نمیدانم چقدر این موضوع درست است؛ اما همین انگیزهای برای دیدار گرجستان شد. عبور از مرز ارمنستان به گرجستان خیلیخیلی آسانتر از آن چیزی بود که فکر میکردم. پاسپورت بررسی شد و رد شدیم. همین!
فضای روستاها، خانهها، مزارع کشاورزی و جادهها، قدیمی و فرسوده بودند. مشخص بود در حال بازسازی و بهروزرسانیاند. برای من ابعاد مزارع کشاورزی خیلی جالب بود. نیم تا یک هکتار در نهایت! گویا ارگانیک هم بودند و برای همین علفهای هرز بسیار زیادی در مزارع پیاز دیده میشد. مسیر خیلی راحت بود و رسیدیم به تفلیس. شرایط گرفتن سیمکارت عجیب بود. شرکتها بعد از ساعت ۵ بسته میشدند. خیابانها جدولکشی نشده بودند و با خطوط سفید مسیر عبوری و دوربرگردانها نشان داده شده بودند، بااینحال از ایروان مدرنتر و اروپاییتر بود.
مدرنسازی خانهها و منازل هم جالب بود. خانهها یک حیاط مرکزی در وسط داشتند که حیاط خلوت و در پشتی بهسمت حیاط بود و در اصلی رو به خیابان. بسیاری از خانهها دیوارهای بسیار خراب ولی داخلی کاملاً شیک، مدرن و بازسازیشده داشتند. خانههای نقاط دورتر از مرکز شهر هم بیشتر آپارتمانی و بهجامانده از شوروی سابق بودند. متروی تفلیس هم واقعاً جالب بود. یک پلهبرقی با سرعت بسیار زیاد را تصور کنید که وارد زمین میشود. این مسافت حداقل سه دقیقه طول میکشد، یعنی سه دقیقه بدون توقف با پلهبرقی حرکت میکنید!
خیابانهای قدیمی تلفیس، تندیس مادر گرجیها، تلهکابین شهری، خواندن ساری گلین روی پل زیبای صلح، همه و همه خاطرات جالبی از تلفیس برای من ساخت. به خصوص اینکه یک نوازنده خیابانی ایرانی در روی پل صلح برای مردم ساری گلین با زبان آذری و فارسی اجرا کرد. بعد از تفلیس بهسمت باتومی حرکت کردیم. در راه به شهر گوری رسیدیم و در آنجا فقط توانستیم غذا بخوریم. کتلت کیاِفی و گوری را تجربه کردیم که مزه جالبی داشت.
شب به باتومی رسیدیم و بهسختی توانستیم خانهای را پیدا کنیم که اجاره کرده بودیم. دو جوان رقصنده بودند که دو خانه داشتند و یکی از خانهها را به مسافران اجاره میدادند! ایدهای خوب در یک شهر گران برای پول درآوردن.
باتومی حس دبی ندیده را به من داد. ساختمانهای بلند و جدید، سرمایهگذاریهای عجیب در این شهر و دریای سیاه چشمگیر بود. برای اولینبار ساحل سنگی میدیدم. واقعاً زیبا بود. آب دریای سیاه آنقدر گرم بود که دلم نمیخواست بیرون بیایم! همین باعث شد حسابی سرما بخورم و تا پایان سفر همراهم باشد.
ترکیه
ورود به ترکیه همه انتظارات ما از مرز را جابهجا کرد. عبور از مرز شش ساعت طول کشید! نزدیکترین عابربانک برای دریافت پول در شهری بود که از گذرگاه مرزی یک ساعت فاصله داشت و پنجاه دلار برای بیمه سه ماهه میخواستند! خود شهروندان ترکیه هم معترض بودند، طوری که یکی به مأمور عبوری گفت: «مگر بین ما و گرجستان جنگ شده؟»
شرق ترکیه بهخصوص ترابزون صد سال پیش یک منطقه ارمنی ـ یونانی بود. بیشتر نماهای اسلامی جدید و تازه بودند. برای همین مثل استانبول آثار تاریخی چندانی دیده نمیشد. جادهها و شهرهای مهم هم نوساز و مدرن بودند. شهر ارزروم تقریباً تاریخی بود. اتفاقاً روز ملی پیروزی آنجا بودیم و نیروهای ارتش ترکیه زیاد دیده میشد.
در ترکیه بهشدت سرما خوردم؛ اما این از تلاش برای گشتن شهر کم نکرد. در مسیر و جاده برگشت متوجه شدم برخلاف ارمنستان و گرجستان که اجازه ساختوساز در مناطق کوهستانی و طبیعی داده نمیشود، در بین کوهها خانههای ویلایی زیادی با فاصله بسیار زیاد از همدیگر ساخته شدند. چیزی شبیه شمال خودمون! در انتهای مسیر هم به آرارات رسیدیم. واقعاً شکوه و زیبایی خیرهکنندهای داشت.
در راه برگشت و گذرگاه مرزی، دلم برای ایران تنگ شد…
سفر کاشان
۱۸ مهر ۱۳۹۷ با مهکامه مجدیهمیشه دوست داشتم کاشان را ببینم. واقعاً هیچ ایدهای از آن در ذهنم نبود. فقط خانههای آجری و گلی با بافت قدیمی که آن هم از صحبتهای مسافران در من ایجاد شده بود. سهشنبه به مهکامه گفتم برویم کاشان و او هم قبول کرد و پنجشنبه صبح سوار قطار ریلباس تهران به کاشان شدیم. دقیقاً ده ثانیه پیش از بستهشدن در، توانستیم به قطار برسیم!
هزینههای تاکسی در کاشان بسیاربسیار پایین بود. اول به میدان کمالالملک و از آنجا پیاده بهسمت مسجد آقابزرگ رفتیم. معماری بسیار جالبی داشت. رنگها و طرحها در نوع خود خیلی جالب بودند. حس کردم به داستانهای دوره قاجار برگشتم. یک لحظه احساس کردم وارد مهمترین شهر کاروانهای عبوری از اصفهان به ری شدم.
شهر کاشان واقعاً آرامش داشت. در میان خانههای تاریخی و کوچههای تنگ و باریک و ناهمگون، میشد هویت را احساس کرد. احساس امنیت بالا همراه کشف هویت و تاریخ بود. با مهکامه در یک قهوهخانه آبی زیبا صبحانه خوردیم و بهسمت خانه بروجردیها و حمام سلطان امیراحمد حرکت کردیم. برای مهکامه هم فضای شهر دلنشین و آرامش بخش بود. به قول خودش «کاشان آدم رو میگیره»!
به قول دوستان غربی، سقف حمام سلطان احمد حس آدمفضاییها به آدم میداد! در خانه بروجردیها حسابی عشق کردم، معماری خاص و ترکیبهای هنری بسیار زیبا. برای چند لحظه به فیلم «هامون» رفتم، جایی که خسرو شکیبایی به کودکی خود و ماجرای عزاداری میرود و مردم در گوشهوکنار در حال آمادهکردن نذریاند. حس کردم چه همدلی برای اجرای یک مراسم وجود دارد. متأسفانه در هیچ فیلمی جشنهای کاشان را ندیدم تا آن فضا برایم زنده بشود؛ ولی توانستم تصورش کنم.
در باغ فین کاشان معماری واقعی ایرانی را یافتم. در دل کویر و سختی دسترسی به آب، منابع آبی به خوبی کنترل شده و سرسبزی و خرمی به این باغ میآورد.
سفر بوشهر:
مرداد تا ۱۰ شهریور ۱۳۹۷ با سامان ملیحه و دیگر دوستانهله هله مالی…
بخشی از هویت اندیمشک و فرهنگ این شهر با بوشهر در ارتباط است. فرهنگ مداحی و عزاداری در اندیمشک مانند خرمشهر، به بوشهر نزدیک است و به لطف استاد جمال خجسته در این شهر توسعه پیدا کرده است، من هم با این فرهنگ بزرگ شدم و مایل بودم بوشهر را ببینم، شهری که هر کارش ریتم دارد. رقص ریتم دارد، قصه گفتن ریتم دارد، عزاداری ریتم دارد. دوباره میگویم، همه چیز ریتم دارد.
در سالهای اخیر به لطف هنرمندانی چون محسن شریفیان و نویسندگانی چون احسان عبدیپور، بیشتر و بیشتر با کوچه و خیابانهای بوشهر آشنا شدم. هیچوقت ورود به بوشهر و قدمزدن در ساحل خلیجفارس از ذهنم خارج نمیشود. چلچله بادی به مشامم رسید و هزاران صدا از دریا با خود آورد.
در دل کوچههای باریک و تنگ بوشهر با اروسیهای بسیار زیبا، زندگی و شوق در جریان بود. کوچههای باریکی که به مساجد بزرگ و قدیمی ختم میشد و مسجد شیخ صعدون یکی از آنها و دیگری مسجد قصابها در کنار بازار لیان بود. زیبایی این مساجد با شور مردم چند برابر میشد. شور و انرژیای که با سنج، دمام و بوق از ۱۱ شب شروع و تا اذان صبح ادامه پیدا میکرد.
در میان مردم و در خلال گپ با این عزیزان، زیبایی بسیار زیادی دیدیم. واقعاً خوشپوش و جذاب بودند. زن و مرد به زیبایی در کنار یکدیگر زندگی میکنند. فرهنگ دریا و اقیانوس و جهاندیدگی این مردم برای من شگفتانگیز بود. خانههای سنتی و بافت قدیمی خیابان ساحلی و دیدن این حجم از زیبایی در جنوب کشور خیرهکننده است.
حتماً دوباره به این شهر میآیم و حتماً به جاشوهایش سر میزنم.
من شهرهای دیگر مثل اصفهان، قم، زنجان، اهواز، گوری در گرجستان و ارزروم در ترکیه را هم دیدهام؛ اما سفر به این شهرها ماجراجویی نداشت. نهایت چند ساعت یا یک روز در این شهرها بودم. باید دوباره برگردم و دنبال ماجراجویی در دل هر کدامشان باشم.
طبیعتاً هر فردی سبک زندگی خاصی برای خود در نظر میگیرد. با چندبار سفررفتن و کوله برداشتن هم نمیشود جهانگرد شد. من هم قصد ندارم جهانگرد بشوم و از این راه اموراتم بگذرد؛ اما از سر گذراندن ماجراهای جدید در هر نقطه دنیا، لذتی وصفنشدنی دارد. در سفرها ممکن است آدمهایی پرتجربه ببینید که به شما در دیدن جهان از زاویهای نو بسیار کمک میکنند.
هزینههای سفر به دو بخش ریالی و یورویی تقسیم میشود. کل هزینه من ۲.۵۰۰.۰۰۰ تومان شد. در سفرهای خارجی هم درمجموع ۷۰۰ یورو هزینه کردم. سفرها خیلیخیلی اقتصادی نبودند. بعضی شبها بهترین رستورانها میرفتیم و محل اقامت با کیفیت مطلوب و با قیمت مناسب در سایتهایی مثل airbnb پیدا میشد. من ارز دولتی هم نخریدم و به دلیل پروژه تور تهرانگردی توانستم مقداری هم پسانداز کنم.
در اینستاگرام درباره سفرهایم بیشتر مینویسم و استوریها را هایلایت میکنم. اگر شما هم به سفر علاقه دارید، پیشنهاد میکنم دربارهاش مطلب بنویسید و احساس خود را برای دیگران مطرح کنید.
سفرهای یک سال اخیر و شروع ماجراجویی ادامۀ مطلب »